خانه
36.3K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۰۷   ۱۳۹۵/۱۰/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن

    قسمت ششم
    چیستا یثربی



    جوان، پیش مسول ماشین اورژانس رفت که داشتند به زخم راننده میرسیدند.

    یکی از انها یک دانه زاناکس نیم برای من اورد.
    گفتم:این کمه!...اصلا درد شکم و تشنج منو ار بین نمیبره.....حالم بده....خواهش میکنم! چند تا بیشتر..

    مامور اورژانس گفت: بیشتر خطرناکه!... اول دکترمون باید ببینتتون..هر چی اون دستور بده.

    داد زدم :دکتر من گفته تا چهار تا!...
    همه شان به من نگاه کردند.فهمیدند حالم خوب نیست !

    مسول اورژانس گفت:خونسردیتونو حفظ کنید خانم !....اگه بیشتر لازم باشه ؛بهتون میدیم.....
    زاناکس را بی آب بلعیدم...تلخی آن مثل زهر مار؛ روی زبانم مانده بود....
    گفتم :این آقا سهراب کیه..
    گفت:از محیط بانای خوب منطقه ست.....
    گفتم:برای شکار غیر قانونی؟
    گفت:هر کارغیر قانونی!.....اینجا پر دزد گندم وشکارچی و موادیه.... خیلی شانس آوردید دیدتون...تو شیفتش ؛ مثل عقاب همه جا رو میپاد......
    از دور نگاهش کردم...نگاهش را از من گرفت.
    حس کردم نگران من است..
    دیگر کیفم را در دفتر فیلم از یاد برده بودم.....دیر چیزی به یاد نمی آوردم.مثل وقتی شوهرم ؛ در استرالیا لگد به دنده هایم میکوبید...خوابم می آمد....صداها کم و کمتر شدند....شاید خوابیده بودم....


    چیستا یثربی

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۴۸
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان