خانه
36.3K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۴:۰۱   ۱۳۹۵/۱۱/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت نود و یکم
    چیستا یثربی



    باید   بچه ها رو از اینجا ببریم بیرون ؛   این صدای رییس زندان بود که به نوید جوان میگفت!


    "مهرداد ؛ واقعا یه هیولاست! "

     موادیه..هر کوفتی میزنه!.... دست بردار شبنمم  نیست!  میدونی که هیچ اخلاقیات انسانی نداره!

    هیچ دین و مسلک واقعی ! بچه ی صدیقه رو به خانواده ی شوهرش نمیده!  مگه اینکه  معامله کنه!  معامله ای که به نفعش باشه...

    میخواد از مجیدی حرف بکشه.... مجیدی هم  ؛ اهل مصالحه نیست ! با بچه ؛ تو موضع ضعف قرار میگیره!

       چون هیچ پدری نمیتونه ؛ گرسنگی ؛سرما یا ناراحتی بچه شو تحمل کنه؛   خوب گوش کن نوید!

    تو باهوشی؛ تحصیل کرده ای ؛   ما به شغل دولتی نیاز داشتیم ؛ نه تو میخواستی حسابدار زندان شی ؛  نه من رییس یه زندان سیاسی  !   اونم زندانی که هیچ حکم و دادگاهی ؛ توش نیست! و یه شعبون بی مخ ؛ همه کارشه!

     آذرخش ؛ بچه ی توماس و شبنم هم  ؛ اینجا ؛ محکوم به فناست  !

    مهرداد  کثیف ؛  انقدر شبنم رو اذیت میکنه که بچه بیچاره  ؛ یا روانی میشه یا از دست میره!

      زورم به این جوونور نمیرسه ؛  نمیدونم  حامیاش کین   ؛  که پشتش  انقدر محکمه....اتفاقا واسه  این خیالش راحته که هیچکاره ست!

    اما بی کله و وحشیه ؛  و بی اعتقاد به چیزی....  از اینجور آدما باید ترسید!

     اینها آخرین جمله های شهرام بود در گوشم....

     
    در آغوشش خوابم رفت؛

      خواب میدیدم که نوید میدود ؛  با دو بچه  ؛ در  پتویی از زندان میگریزد ؛  مامور نگهبانی ماشین را میگردد ؛  به پتوی زیر پای نوید شک نمیکند.بچه ها خوابند و  نوید دعا میکند  بیدار نشوند  ؛  قلبش تند و تند  میزند  ؛  باید ماموریت را درست انجام دهد.

    رییسش به او گفته ؛  مهرداد هیولا صفت ؛  تا آن سر دنیا هم شده ؛ برای پیدا کردن بچه ها میرود.  برای خود رییس زندان هم ؛ جاسوس گذاشته ؛ وگرنه خودش کار را تمام میکرد.

     برای همین از نوید خواهش کرده بود.......

    مهرداد ؛ رییس همه ی شکنجه گران است.  پس باید بچه ها را جایی ببرد که دقیقا موقعیتشان عوض شود ؛  طوری که مهرداد روانی ؛ هرگز نتواند آنها را پیدا کند ؛  حسین ؛ پسر صدیقه را ؛ به خانواده ی دو طرف ندهد ؛   به یتیمخانه خیریه شبانه ی بچه های ارمنی در اصفهان ببرد   ؛  رییس زندان؛ خواهر روحانی مسول انجا را میشناخته و برایش نوشته که این  پسر  یک ارمنی شهید است و نامش پیتر یوحناست! و ماورش هم ارمنی بوده و شهید شده....

     تغییر نام و مذهب  ؛ البته  فقط ظاهری  هرگز نباید سال دقیق تولد حسین فاش شود!....

    به نوید میگوید:  آنها اگر به یتیمخانه هم بروند ؛  دنبال دختر توماس و شبنم هستند  ؛  نه یک پسر ! آن هم با فامیل یوحنا  ! 

    اما بچه ی شبنم ؛ یعنی آذرخش ؛  دقیقا باید در یک  خانواده ی اسلامی و مذهبی بزرگ شود  ! درست است که پدرش ارمنی و چریک فدایی خلق بوده ؛ ولی این تنها جاییست که بچه   ؛  در امان است ؛ مهرداد همه جا ؛   جاسوس دارد ؛   اما درخانه یک مبارز سیاسی مثل حاجی سپندان بزرگ ؛  نه!

    بچه را باید ؛ به او  بدهند !  رییس زندان؛ تعریف حاجی سپندان را  از قاضی نیکان شنیده است و اینکه به مبارزان کمک میکند.  آذرخش؛  از این به بعد به اسم آذر سپندان ؛ دخترحاجی میشود؛   نوید میگوید:   پس شبنم چی؟ بدون دخترش دق میکنه که .....

     !رییس میگوید ؛ اون به هر حال ؛ فعلا گیر مهرداد هیولاست ؛   تو دستش اسیره!  با بچه فقط ؛  دستش بسته تر  میشه وبیشتر عذاب میکشه؛  چون قطعا بچه ی بیچاره رو هم اون مردک ؛ سختی و گرسنگی میده......خودم ماجرا رو بهش میگم....و میگم ؛  بخاطر بچه  ؛ یه مدت صبوری کنه!


    شبنم ؛ اصلا از توماس  چریک خواستگاری کرد که باکره دست هیولا  نیفته ! میخواست سهم روح و تنشو به یه مبارز اعدامی هدیه  کنه !....


    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان