خانه
36.3K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۷:۰۶   ۱۳۹۵/۱۱/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت نود و دوم
    چیستا یثربی



     شبنم میخواست سهم روح و جسمش را به یک مبارز اعدامی هدیه کند؛ حالا هم  ؛ حتما دلش نمیخواهد بچه اش ؛ زیر دست سادیسمی بیماری ؛ چون مهرداد بزرگ شود! آن هم یک دختر بچه !...


      نوید نیمه شب؛ در  خانه ی حاجی را میزند ؛بچه را به آنها میدهد؛  با یک عکس سیاه و سفید از شبنم .... و میرود؛

    در راه برگشت ؛ ماشینش را میگیرند، مهرداد هیولا صفت ؛ از ماشین بزرگش؛ پیاده میشود ؛ جاسوسانش خبر داده اند که شب رفتن نوید از زندان ؛ بچه ها غیب شده اند!

    جلوی نوید میاید:

    _پیاده شو !
    نوید آرام است.

    _بچه ها را کجا بردی؟

    نوید خونسرد جواب میدهد:

    کدوم بچه؟
    مهرداد به آدمهایش علامت میدهد.
    آنهابه حد مرگ ؛ نوید جوان را میزنند؛ سرش را چند بار به ماشین میکوبند؛ دستش را میشکنند؛ساق پایش را له میکنند!

    نوید حرف نمیزند...گویی هرگر صدایی نداشته است....
    رییس زندان دیر میرسد ؛  وقتی میرسد که نوید سراپا خونی ؛  با بدنی ویران ؛ روی زمین افتاده است و از میان موهای روشنش؛ خون روی چشمانش میریزد. با چشمان نیمه بسته به رییس زندان مینگرد  و سعی میکند لبخند بزند،  اما فکش شکسته است و نمیتواند!

    ماموریتش را ؛ درست انجام داده است!

    رییس زندان داد میزند:  ولش کن!  دستور منو انجام داد!  ....

    مهرداد کلتش را در میاورد ؛
    رو به همه میگیرد و به نوید  میگوید:   جای بچه ها رو نمیگی؟  باشه؛

     رییست که هست! اشهدتو بخون ؛ کثافت!

     نوید ساکت است.  مهرداد داد میزند:  گفتم اشهدتو بخون! با صدای بلند...میخوام  بشنوم !....



     نوید  ؛  باز هم ساکت است.آهسته میگوید:  بلد نیستم  !

     مهرداد فریاد میزند:  سگ بی نماز! یه اشهد بلد نیست!


     رییس زندان میگه :   خفه شو!  اون مسلمون نیست ! تشهد بلد نیست! مهرداد  میگه  ؛ جدی؟ پس همکیش اون چریک فدایی سگ مصبه؟ توماس؟!


    خب پس بگو  : ای پدر مهربان که در آسمانهایی؛  نام  تو متبرک باد!


    نوید ساکت است.از پشت پرده خون  ؛  جایی را نمیبیند!   همه جا صحراست!  تشنه است؛   حس میکند سواری را بر اسب سپیدی در دوردست میبیند! مهرداد، با لگد ؛  توی صورت نوید میزند! 


    نوید میگوید:   بلد نیستم!    مهرداد فریاد میزند دعای دم مرگ کلیمیا چیه؟!   زرتشتیا !......

    نوید دندانهایش را فشار میدهد :  بلد نیستم ! مهرداد؛  موهای خونی نوید  را چنگ میزند ؛
    میگوید: دین نداری پدرسگ؟!


    از زیر بته عمل اومدی ضاله؟


     کافری؟  و  روی موهای خونی نوید ؛  تف میاندازد ؛  رییس زندان را دو نفر گرفته اند که تکان نخورد!

     مهرداد با پوتینش  ؛  محکم بر صورت نوید میکوبد و آنقدر میزند  که صورت معصوم نوید له میشود ؛

      رییس زندان  بافشار و  در اوج خشم ؛ دستش رارها میکند  ؛

     بالای سرنوید میدود ؛  موهایش را میبوسد؛  میگوید :  آروم!  آروم پسر؛  تو الان؛  خدا  رو میبینی! نور میبینی!   نور!  نوید ناله ای میکند، به زحمت صدایش شنیده میشود.....

    چقدرنور!..دیگه تشنه م نیست...! و میمیرد....


    رییس زندان مشت خونی نوید رامیبوسد  وگریه میکند؛   پیش خدا آروم باش بچه ! راحت شدی!   خدامون یکیه  ؛ ومراقبته....   پسربیچاره! ببخش.....منو ببخش.....


    مهرداد میگه:   پس فرقه ی ضاله بود؟


    رییس میگوید:   ضاله تویی!که خونت؛ آتیش جهنمه!.....اون دنیا.....منتظرم ببینم نوید کجاست و   تو کجا ! 
    ..و این دنیا  ؛ چه سرنوشتی منتظر خودت و خانواده ته......حیف پیامبرمون..... که تو خودت رو ؛  از پیروانش  میدونی.....چه تنها بودی محمد.....چه تنها!.....تو حتی ابو سفیانو بخشیدی.....خدایا روح این بنده ی طفلیتو در آرامش بپذیر.....و همه ی ما رو ببخش....ببخش...
    من استعفا میدم!.....


    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان