خانه
36.1K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۲:۱۴   ۱۳۹۵/۱۲/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت صد و پنجم
    چیستا یثربی



    ترس ! فقط ترس از یک خبر جدید بد! بدتر از قبل!
    شبنم پرسیده بود میدونی پدر و مادر ناتنیت کین؟!  جواب ندادم ؛  خدا را شکر که شهرام رسید؛ آمبولانس آمد و مجبور نبودم دیگر صدای شبنم را بشنوم !

    در بیمارستان؛ مرا فوری به اورژانس بردند ؛ دکتر شیفت زنان آمد؛ پرستار با شهرام حرف زد؛ حرفهایی که نشنیدم ؛ با وحشت به صورت دکتر معالجم نگاه میکردم ؛ ضربان قلب بچه را گوش میداد؛ دستور سونوگرافی فوری داد.

    بخاطر تنش؛ دچار خونریزی شده بودم! درمان اورژانسی را انجام دادند ؛ ولی بچه ؛ سالم بود.  خدایا شکرت!

    تمام شد؛ دکتر گفت: کمی استراحت کن!
    شهرام کنارم نشسته بود؛ دستم در دستش بود؛ گفتم: راستی سهراب کجاست؟ازش خبری نیست!گفت:دقیق نمیدونم ؛ میدونم پیش چیستاست.
    گفتم: چرا؟
     گفت: مگه خبرنداری ؟ چیستا ؛ مدتیه گیر یه کلاهبردار افتاده؛ مرکز پخش کتابهاش کلاش در اومد...خونه شو از دست داده ؛ پولاشو  یارو خورده و فلنگو بسته!  کلی چک بی محل به چیستا داده ؛ می دونی که چیستا؛ تنگ نفس داره  ؛سهراب باش میره دادسرا ؛طفلی چیستا مجبور شد؛ نشرشو ببنده ؛ هم کتاباشو از دست داد ؛ ؛هم پولشو.
    .
    همه ش دست اون پخشی دزده!
    گفتم :اینم که بدبیاری میاره همه ش! ببین ؛ یه چیزی بهت بگم؛راستشو میگی؟!
    شهرام گفت:،چی؟

    گفتم :تو و چیستا....هنوز حس میکنم چیزی رو از من پنهان میکنید؟یا شاید هم میکردید؟ گفت: مثلا چی؟ گفتم: نمیدونم؛ یه حس عجیبی دارم!
     گفت: گذشته رو باید فراموش کرد ؛ وگرنه نمیشه ادامه داد! من و چیستا میخواستیم به کسی کمک کنیم.نشد.قید شو زدیم...گفتم :کی؟ گفت:شاید راضی نباشه اسمشو بگم.میشناسیش ؛  بذار زمان همه رازا رو ؛ آفتابی کنه؛ اما کلا کار خیری بود؛ قسمت نشد .
    گفتم :تو که نمیدونی پدرو مادر ناتنی من کین؟ گفت: نه! به من و چیستا هم ؛ همون اطلاعاتی رو دادن که خودت میدونی...همه شم غلط در آمد.اقای صالحی به عمد میخواست  ذهن ما رو منحرف کنه ؛ بگه تو بچه ی سرراهی دو تا معتاد بودی! نمیدونم چرا؟ میخواست چه  چیزی رو پنهان کنه! تابلو بود که راست نمیگه ! بازیگر خوبی نبود !

    گفتم: آدم باید هویتشو بدونه؛ نه؟ بخاطر بچه ش....
    گفت :آره؛ تا حدی!

    اما پدر و مادر  تو هر کی باشن ؛ تو  رو تا شونزده سالگی بزرگ کردن!  الان زندگیت دست خودته!

    گفتم: نمیفهمم! همه ی این ماجراها یه جایی به هم گره میخورن و گره ی کور میشن!..یعنی نفرتی که شبنم ؛ از  مهرداد داشت  ؛ همه ی این ماجراها رو ساخت؟  این کلاف رو اینجور سردر گم کرد؟ گفت :

     نفرتی که مهرداد بش آموزش داد !  یادش داد ؛ باهاش تمرین کرد! مثل آموزش یه زبان خارجی...هر روز و هر لحظه...جلوش انجام می داد وازش درس میپرسید! مگه تحمل یه آدم چقدره ؟ نفرت اکتسابیه!  آدما از محیط ؛ یاد میگیرن! حالا یه کم بخواب!  من بیرونم ؛
     داشت خوابم میرفت که در سایه روشن اتاق ؛ حس کردم ؛کسی به من نزدیک میشود ؛ یک زن بود!

     ترسیدم ؛خواستم بی اختیار جیغ بزنم!
     آهسته جلوی دهانم را گرفت  و گفت : هیس!
    آروم! منم...

    مادر خوانده ام بود!
     گفت: آروم نلی !

    گفتم  : اینجا چی میخوای این وقت شب مادرجان؟!  چیکارم داری؟ چرا شبنم ؛ امروز   راجع بهت پرسید؟ 

    گفت،چون من میدونم ! همه چیز رو! 

    دلم نمیخواست هیچوقت من واقعیتو بهت بگم ؛ ولی نمیخوام از زبون کسی دیگه  ؛ جز خودم بشنوی ! من هیچوقت به تو ؛ حس مادرانه نداشتم!   حتما خودت از بچگی حس کردی!
    گفتم :  چرا ؟ آدم یه گربه هم که میاره ؛ بش علاقه پیدا میکنه!
     گفت : ماجراش یه کم پیچیده ست!

     زهرا ؛ مادر تو ؛  ازشوهرش بچه دار نمیشد و نشد!
    اون موقع ؛ ما همسایه بودیم ؛ جنگ  تازه تموم شده بود ...ما خیلی جوونتر از زهرا و همسرش بودیم ؛ زهرا و شوهر من...خب اونا با هم دوست شدن ؛ من اونموقع نفهمیدم! نمیدونم شاید من زن سردی بودم ؛ همه ی خانواده م تو جنگ رفته بودن! شاید ؛ ایراد از هوسبازی مرداست ؛ شایدم زهرا ؛ فقط یه بچه میخواست،   ازیه مرد جوون !
     هرچی بود ؛ چند روزی باهم ناپدید شدن!  وقتی برگشتن یه ماه بعدش؛ زهرا حامله بود!

    شوهرش دووم نیاورد؛ افسرده شد؛دق کرد و مرد !زهرا هم از افسردگی و تب مریض شد؛  اونا فقط ما رو داشتن! تو به دنیا اومدی!
    سال هفتاد!... و موندی پیش ما ؛ صالحی؛ شوهرم ؛ پدرواقعیته! اون برادرکوچیک نویده! نوید رو میشناسی؟کسی راجع به اون جوون باهات حرف زده ؟ نفس عمیقی کشیدم گفتم:بله! همون طفلی که کشتنش!بخاطر شبنم و سردار..به خاطر فراری دادن بچه هاشون از زندان....



    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان