خانه
36.1K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۱۱:۱۲   ۱۳۹۵/۱۲/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت صد و هفتم
    چیستا یثربی



    تمام راه تا ده ؛ گریه میکردم ؛  شهرام ساکت بود.  نمیدانست چه بگوید ولی معلوم بود که اوهم استرس دارد.فکر کردم از شش سالگی و حمله به ویلایشان، تا حالا ؛ آیا یکروز بی استرس داشته؟!  گاهی دستش را برای تسکین ؛ روی دست من میگذاشت یا دستم را در دستش میگرفت ؛ تسکینی نبود.
    دکتر بعد از دو ساعت جر و بحث؛ و  تجویز داروها و دستورهای لازم  ؛ اجازه ی ترخیص مرا داده بود؛ البته با ضمانت خود شهرام به عنوان کفیل من... هم اکنون هم دیر میرسیدیم...


    در طول راه از پنجره ؛ بیرون را نگاه میکردم.برفها سیاه شده بودند؛ چشم انداز مرده  و ماتم زده ای بود ؛

     اشکهایم را با پشت دستم  پاک میکردم  ؛  یاد روزی افتادم که چند ماه پیش ؛ شهرام مرا به بهانه ی فیلم مستند از آن گردنه های پر  درخت طلایی و  زیبا  بالا برده بود ؛  پاییز بود ؛  چقدر شوق و بیم داشتم...آن موقع ؛ هم دوستش داشتم ؛ هم نداشتم...

    انگار دیروز بود یا قرنی پیش! حالا تنها ثروتم در دنیا ؛ او بود ؛  فقط ؛ عاشق او بودم ؛ هیچ چیز دیگری در این دنیا  ؛ برایم مهم نبود ؛  یک تکه امن از زمین خدا و آزادی برای رشد فرزندمان....نفس میخواستم ؛ نفسم شهرام بود.

    شهرام ؛ عمدا سکوت کرده بود.موسیقی آرامی گذاشته بود ؛ من هم عمدا چیزی نمیپرسیدم... موضوع باید خیلی مهم بوده  باشد که شهرام ؛  مرا از تخت اورژانس ،با اجازه ی دکتر ناراضی و عصبانی ؛ پایین کشیده باشد.شبنم!  باز این شیر زن... ! اما این بار ؛ به دلم بد افتاده بود!

    وقتی به ده رسیدیم ؛ شهرام گفت: چقدر ساکته !  چرا هیچکس نیست ؟ ده خالیه  !  گفتم : شاید رفتن سر کار  !  گفت: من اینجا بزرگ شدم... کدوم کار؟ کارشون همینجاست ؛  حتی بقالی ده  ؛ که روزهای اول از آن خرید کرده بودم ؛ خالی بود ؛ در بیشتر  خانه ها باز بود ؛ انگار یکنفر به زور آدمها را بیرون برده بود.  شهرام گفت : علیرضاکه زنگ زد؛ فقط گفت: شبنم زده به سیم آخر! خودتونو برسونین ده! بعد هم  تلفنش قطع شد! هر دو صدای تیری را شنیدیم ، از پایین تپه!  جایی که خوب میشناختیم ؛  آلونکمان بود ! شهرام گفت: خدای من؛  لعنتی اونجاست... !

     تو همینجا بمون! گفتم ::  نه! تنهات نمیذارم! تنهام نمیمونم... دوید ؛ من هم دنبالش. گفت:  تو ندو...باز خونریزی میکنیا!...من میرم ؛  تو یواش بیا !
    شهرام ؛ زودتر رسیده بود.شبنم همه اهالی ده را جایی بیرون آلونک ما روی زمین نشانده بود؛ هر کسی را که آن وقت صبح  پیدا کرده بود! خودش چون ملکه ای ؛ با ترکه ای پشت سرشان راه میرفت و میگفت : ترکه رو به پشت هر کی زدم  ؛ یه گناهش رو میگه  ! وای به حالتون ؛ اگه سکوت کنید یا دروغ بگید ! همه ی ما گناهکاریم ؛ ولی گاهی؛ بعضی چیزا رو  باید قبل از مرگ اعتراف کرد ؛ وگرنه دیره! برای عبرت نسل بعد...علیرضا فیلم بردار!  زود باش! صورت همه شونو ؛ تو تصویر میخوام؛ بخصوص  وقتی  دارن میگن چه غلطهایی کردن ! سکوت وحشتناکی حاکم بود.حتی صدای آب شدن برف را میشنیدم!  شبنم ؛ رفت و رفت و ناگهان ؛ ترکه را به پشت مردی با موی جو گندمی زد.شهرام؛ آهسته در گوشم گفت: از شکنجه های مهرداد بوده!  همه شونو اینجوری دور هم؛ روی زمین ؛ میشونده و ازشون اعتراف میگرفته.اما نه با ترکه! ....با وسایل خیلی وحشتناکتر...
    مرد ی که ترکه پشتش خورده بود ؛ از درد؛ یا شاید شوک ؛  فریاد بلندی کشید. شبنم گفت:  بسه! انقدر درد نداشت...کولی بازی درنیار !  یواش زدم؛ حرف بزن!  اما اگه دروغ  بگی ؛ میدونی که  محکم میزنم ! پس خدا بهت رحم کنه...گناهت؟!
     مرد میانسالی بود، شبنم دوباره ترکه را زد...این بار محکمتر ! گفتم ؛ گناهت؟ و به علیرضا تشر زد : فیلم بردار! باید چهره ی خودشونو ببینن؛  صدای خودشونو بشنون ؛ اینا ؛ همه رو کثیف میدونن جز خودشون! مرد گریه اش گرفته بود.گفت: خب من سر کفترای بابامو  بریدم ؛ پونزده سالم بود!
    حالم بد میشد؛  وقتی همه به من میگفتن: پسر کفتر بازه !  بابام  الان بیست ساله مرده ؛  هیچوقت بعد از دیدن سر کفتراش ؛ از رختخواب بلند نشد ؛ تا مرد!  اون زبون بسته ها رو پشت بوم  ؛ همه ی عشق و زندگیش بودن !

    شبنم چرخید. ترکه را پشت زنی چادری زد !زن داد نزد ؛ فقط با قاطعیت گفت: من هیچ گناهی نکردم!...شبنم محکمتر زد، زن اینبار داد زد:  خیلی خب!  من دل مردی رو شکستم  ؛ بیشتریا ؛ تو این ده میدونن !...بش قول ازدواج دادم ؛ عاشقم بود ؛ با هم بزرگ شده بودیم ؛ امیدوارش کردم ؛ زمینشو به اسمم کرد...ولی من... بغضش گرفته بود...نمیتوانست ادامه دهد . شبنم گفت: علیرضا ؛ صورتش...فیلم بگیر !



    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان