خانه
41.6K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۰:۳۲   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    قسمت شانزدهم




    مرده بود!

    هاج و واج به آدمها نگاه ميكردم تا اينكه پارچه سياه و زدن بالاي در و با سواد كم خودم نوشته اش و خوندم و فهميدم كه كي مرده.

    دايي داود مرده بود،اصلا تو كَتم نميرفت،انگار تو خواب بودم،نميتونستم باور كنم كه ديشب تو اون خونه آدم مرده.رفتم تو حياط ،اينور و اونور دنبال آقام گشتم،چشمم افتاد به انباري كه آخرين بار لادن و اونجا ديده بودم،رفتم پايين،انباري بهم ريخته بود و هيچ چي سر جاش نبود.

    چشمم افتاد به كيسه مشكلي كه هنوز گوشه انباري بود ،رفتم و درش رو باز كردم،بلندش كردم تا چيزي كه توش بود و بندازم بيرون،يهو آقام از پشت سر صدام كرد و گفت:چي كار ميكني ممد؟
    بعد خودش اومد و كيسه رو ازم گرفت و با عجله رفت از پله ها بالا و منم رفتم دنبالش،جلو در كيسه رو داد به يه مرد ميانسالي كه موهاي جو گندمي داشت و منتظرش بود و اون هم يه نگاهي تو كيسه كرد و ده تومن داد به آقام و رفت.
    تا سه روز خونه پُر بود از آدم و فك و فاميلهاي فاطي خانم و دايي،يه سِري بالا بودن و يه سِري كه بيشتر مرد بودن پايين ميموندن تا وقتي كه جنازه رو از پزشك قانوني آوردن و گذاشتن تو خونه ما.
    يه كفن سفيد روش كشيده بودن و يه قرآن رو سينه اش بود،فاطي خانم و خواهراش و خواهر شوهراش دور و بر جنازه بودن و هي شيون ميكردن و بعضي اوقات هم يه چند تا فحش به اسي و آقاش ميدادن.
    نزديكي هاي غروب بود كه اختر مادر اسي يه دفعه از در اومد تو و افتاد رو پاهاي فاطي خانم و گفت:
    -فاطي خانم اسي غلط كرده ،خانم جان شما بزرگي كن
    -برو بيرون،بندازيدش بيرون
    -بابا ميخواد لادن و ديگه،ميگيرتش،
    -بندازيدش بيرون
    -آخه اين مرحوم كه با دست خودش مرده،خودش سكته كرده،پزشك قانوني هم گفته ديگه
    -برو بيرون عوضي،برو بيرون
    -اگه اسي خبطي كرده،تاوان پس ميده،نزارين ببرنش زندون،اون كه دست به آقا داود نزده،اگه جووني كرده،اگه خريت كرده،اگه نفهمي كرده،دندش نرم چشمش كور،به همين قرآن قسم ميگيره لادن وعروسم ميشه

    بعد بر گشت سمت پوري و گفت:شما كه بودي،شما كه ديدي،اين مرحوم اسي رو جر واجر كرده بود،ما كه رسيديم داشت ما رم ميزد،خودش دستش و گذاشت رو سينه اشو دراز به دراز افتاد تو حياط.ببين فاطي خانم اسي جووني كرده قبول ولي بره زندان طبل بي آبروييه واسه خودتون،اگه بلايي سر لادن آورده چشمش كور ميگيرتش

    فاطي خانم كه ديگه تاب حرفهاي اختر و نداشت يكي زد رو سينه جنازه دايي و گفت:پاشو جواب بده داود،پاشو ديگه،پاشو ببين كه چه بي آبرو شديم مرد،پاشو عزيزم،پاشو آقا،اختر خانم تو هم گمشو برو بيرون ،بندازيدش بيرون
    -نميرم

    اينو كه گفت فاطي خانم پاشدو گرفت از موهاشو شروع كرد به كشيدن،يكي دو تا زن كه با اختر بودن اومدن نزديك و اونا هم در گير شدن و بعد خواهر شوهراي فاطي خانم هم قاطي دعوا شدن و يه دعواي درست درمون راه افتاد.
    همينطور گيس كنده شده بود كه ميريخت رو زمين و بعضي وقت ها هم جنازه رو لگد ميكردن،تا دست آخر بعد كلي جيغ و داد چند تا مرد اومدن و جداشون كردن.
    كفن دايي كنار رفته بود و صورت پف كرده اش اومده بود بيرون و چشاي بازش رو به سقف خيره بود و يه لكه خون هم بغل لبش خشك شده بود،يه پارچه نواري سفيد بسته بودن دور سرش و كمي از سينه اش هم كه پيدا بود با نخ سوزن دوخته بودن .خوف ورم داشت و زدم از اتاق بيرون،رفتم تو كوچه و كنار آقام كه داشت با چند تا همسايه ماجراي مردن دايي رو تعريف ميكرد واستادم.

    اختر خانم و پدر اسي سر كوچه واستاده بودن و هنوز با فك و فاميلاشون بحث ميكردن،به فكر لادن بودم كه الان تو چه وضعيه ، اصلا كجاست؟چرا به چشم ديده نميشد و هيچ جاي خونه نبود.
    تو همين فكر ها بودم كه نگاهم افتاد به طبقه دوم خونه،بالاي خَر پشته،با خودم گفتم حتما اونجا قايم شده بود .
    خواستم برم تو خونه و سراغي ازش بگيرم يه دفع يكي داد زد،لادن ،لادن .

    لباس دخترونه تنش بود و موهاش و باد اينور و اونور ميبرد و گاهي وقتها ميريخت رو صورتش .همه آدم هايي كه آروم آروم متوجه اون شدن رفتن نزديك تَر ،فاطي خانم و اهل خونه اومدن تو كوچه،فَك و فاميل اسي هم اومدن،همه جمع شده بودن و به لادن نگاه ميكردن.

    روي خَر پشته لادن واستاده بود و ميخواست بپره پايين.



    بابك لطفي خواجه پاشا
    پاييز نود و پنج

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۱۳
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان