خانه
41.6K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۰:۳۳   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    قسمت هفدهم




    لادن طوري روي خَر پشته وايستاده بود و باد پيرهن شو تكون ميداد و آفتاب دم ظهر صورت كشيده و جذابش و براق تَر كرده بود كه انگار يه فرشته وايستاده بود و ميخواست پرواز كنه.از جاش تكون نميخورد ،گريه نميكرد،داد نميزد ،ساكت بود و تودار،انگار تصميم گرفته بود كه واقعا بپره پايين.
    فاطي خانم كه رسيد تو كوچه تا چشمش به لادن افتاد غش كرد و افتاد بغل خواهر شوهرش،هيچكس جرات نميكرد كه حرفي بزنه يا پيشنهادي بده.
    انگار همه منتظر بودن تا لادن بميره،هيچكس هيچكاري نميكرد و ماتِشون برده بود.
    لادن يكي دو قدم كوچيك اومد جلوتر،باز هم كمي ديگه جلو اومد،يه كم ديگه ام خودشو نزديك تَر كرد.
    كافي بود تا يه كم خم بشه يا بياد جلوتر تا بيافته پايين،چشماش و بست،مشتش و كه باز كرد يه تيكه تور كه تودستش بود و انداخت رو سرش،بعد دستاش و باز كرد و كمي ديگه هم جلوتر اومد.
    صداي تاپ تاپ قلبم تو گوشم بود،دستام يخ كرده بود،
    اختر خانم خودشو رسوند دم خونه،تا رسيد شروع كرد به قربون صدقه رفتن لادن كه اي فداي اون چشم و ابروت،من قربون اون قد و بالات،نپري پايين ها عروس نازم،خانم جان شما رو سر ما جا داري،اسماعيل شما رو عروس ميكنه،به همين قبله عروسش ميشي لادن جان.
    لادن كه انگار صداي هيچكس و نميشنيد بي توجه به آدمهاي پايين و حرفهاي اختر به روبروش نگاه ميكرد و پاش رو بلند كرد و انداخت جلو.
    چشمام و بستم و فقط گوش كردم،صدايي نيومد،كمي گوشه چشمم و باز كردم و يك دفعه آقام و ديدم كه رو خرپشته وايستاده و طوري كه انگار ميخواد كفتر بگيره،پشت سر لادن دراومد و جهيد و از كمرش گرفت،كشيدش عقب و لادن كه به خودش اومده بود خم شد و دست آقام و گاز گرفت و از دستش خلاص شد و باز اومد دم خَر پشته.
    ولي آقام باز قبل اينكه لادن بپره پايين دستش و گرفت و انداختش عقب،ولي لادن ول كن نبود.
    دويدم تا برم كمك آقام،از پله ها رفتم بالا،رسيدم به طبقه دوم،از راه پله هم رفتم و رسيدم به پشت بوم،بغل خرپشته يه نردبون بود و ازش رفتم بالا.

    رسيدم بالاي خرپشته،لادن اونجا واستاده بود ولي آقام اونجا نبود.

    عرق سرد نشست رو پيشونيم و نفسم بند اومد،رفتم بالا،به لادن گفتم:اقام كو؟هيچي نگفت،گفتم آقام و چيكار كردي؟هيچي نگفت.
    رفتم جلوتر و پايين و نگاه كردم،منتظر بودم تا جنازه تركيده آقام و اون پايين ببينم.
    نبود،برگشتم،آقام بغل تانكر آب نشسته بود و به منم اشاره كرد كه بيا عقب،رفتم پيشش و بعد به لادن گفت:
    -الان اگه اسي بياد بيرون،اگه نندازنش هلفدوني شما آروم ميشي
    -بله
    -خوب يعني مردن آقات واست مهم نيست
    -من عاشق اسي ام،بابام و دوست داشتم،ولي عاشق اسي ام
    -خَيل خوب اگه تو رضايت بدي كه مياد بيرون
    -مامانم نميزاره
    -مامانت با من ،بيا عقب
    بعد آقام خم شد و فاطي خانم و صدا زد و فاطي خانم كه بي حال و بي رمق افتاده بود پاشد،بعد آقام گفت:رضايت بده اسي بياد بيرون تا يه خون ديگه نريزه تو اين خونه
    -باشه آقا باقر،دندم نرم رضايت ميدم،فقط بگو نپره

    فرداي اون روز جنازه رو برديم امامزاده واسه چال كردن،نميدونم كدوم امامزاده بود ولي هر كي بود،قبر و زريح بزرگي داشت و حياطش جاي درندشتي بود ولي دار و درخت نداشت و فقط تا چشم كار ميكرد قبر بود .
    جنازه رو شستن و آوردن تا چالش كنن،تلقين خوندن و شروع كردن به خاك ريختن رو ميت،بعد يه كم روضه خوندن و همه چي تموم شد.
    نگار و آقام كنار هم وايستاده بودن و يوسف بغل پوري بود،همه ناراحت و مات به قبر دايي داود نگاه ميكردن و من بيشتر از همه به فكر لادن بودن كه با مادرش مونده بود خونه،عجيب بود اونهايي كه بايد باشن نبودن.فاطي خانم از ترس اينكه لادن كار دست خودش بده مونده بود خونه.

    نگار داشت روي سنگ قبرها رو ميخوند تا آروم آروم رفت پيش قبر هايي كه تازه داشتن آماده ميكردن و چند تا كارگر جوون دورشون بلوك ميچيدن و پِچ پِچ ميكردن،اختر خانم هم با شوهرش عقب تَر از همه جماعت و نگاه ميكردن.
    بعد پخش كردن حلوا و دعاي آخر همه راهي شدن تا سوار دو تا ميني بوس قرمز و كهنه اي كه اومده بودن بشن.
    همه سوار شديم چند نَفَر هم سر پا بودن و پوري يوسف و داد بغل من و خودش هم پيش من نشست و راه افتاديم .
    خونه كه رسيديم چند نَفَر اومدن تو ،بعد رفتن بالا واسه دلداري دادن به فاطي خانم،من رفتم تو حياط تا نگاهي به پنجره لادن بندازم،همينطور كه به اونجا خيره شده بودم،پوري اومد جلو در و بهم گفت:ممد،ممد ،ببينم نگار و نديدي؟
    -نه حتما تو خونه است
    پوري اومد نزديكتر و بهم گفت:

    ممد نگار نيست نكنه جا مونده باشه تو قبرستون



    بابك لطفي خواجه پاشا
    مهر نود و پنج

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۱۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان