خانه
67.8K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۰۰:۲۰   ۱۳۹۵/۱۰/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت پنجم

    بخش چهارم



    در حالیکه هنوز عصبانی بود محکم  گفت ، بله ؛؛؛،
    بابک بود که با صدای خیلی بلند حرف می زد و از همون جا من و سیما  صداشو  می شنیدیم.....
    خیلی طبیعی مثل اینکه اصلاً اتفاقی نیفتاده بود گفت . مادر سلام حالتون خوبه مادر وسط حرفش پرید وگفت کاری داشتید آقا............... . بابک اصلاً جا نخورد و ادامه داد می خواستم بگم من یه عذر خواهی به شما بدهکارم ولی خوب باید حضوراً خدمت برسم و براتون توضیح  بدم.
     مادر دوباره میون حرفش پرید و گفت هیچ لزومی به توضیح نیست شما اختیار خودتون را دارید آقا  ، فقط این کارو خیلی بی ادبانه انجام دادید ، حالا خواهش می کنم دیگر مزاحم ما نشین  که هیچ راهی براتون باقی نمونده  ....
     بابک با دستپاچگی گفت مادر گوش کنید من حضوراً خدمت می رسم و مفصل با هم صحبت می کنیم مطمئنم که سوء تفاهم بر طرف میشه مادر کمی صدایش را بلند کرد و گفت شما بی جا می کنید...  همه چیز تمام شده ما که مسخره ی دست شما نیستیم برید پی کارتون ... 
    ثریا داره ازدواج می کنه پس هیچ لزومی نداره که شما خودتونو به زحمت بندازین: شما اختیار کارای خودتونو دارین ما هم اختیار کار خودمون رو داریم ، لطف کنید دیگه مزاحم ما نشین.

    و گوشی را قطع کرد .......
    دلم خنک شد دو دستم را روی صورتم گذاشتم و گفتم خدا رو شکر ....
    همینو می خواستم که یکی حال این بیشعور رو جا بیاره ....
    مادر گفت : خیلی خوب بلند شو برو صورتتو بشور و دیگه نبینم حرفی از این مرتیکه بزنی ......
    مادر دوباره گوشی رو بر داشت و زنگ زد به محمد و گفت سیمین رو بردار و بیا ......و پشت سرش زنگ زد به ستاره و مجید و از اونم خواست  بیان خونه ی ما و هیچ توضیحی نداد  ....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان