خانه
67.9K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۲۳:۴۲   ۱۳۹۵/۱۰/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت ششم

    بخش سوم



    بابک با دستپاچگی گفت : خواهش می کنم  بگذارید از اول بگم چه اتفاقی افتاد شاید اینطوری بهتر باشه.... من خودم درست توضیح ندادم ....
    محمد گفت : آخه چرا می خواین این کارو بکنین من میشنوم ولی اثری تو اصل ماجرا نداره ... فقط  ممنون میشم که خلاصه کنید چون تا نیم ساعت دیگه باید برم جایی و کار واجبی دارم .....
    بابک خیلی مودبانه گفت :  چشم ، حتما سعی می کنم زود تموم بشه .... می دانید صبح اول وقت با من تماس گرفتند که جنسهایی که به کانادا برده اند پنجاه درصد مرجوع شده و من آنقدر با عجله برای تهیه بلیط وکارای دیگه مسافرتم عجله داشتم  که نتونستم حتی یک زنگ بزنم اونجام خیلی کار داشتم اصلاً نمی تونستم سرمو بخارونم ....
    ولی باز هم فکر می کردم اگر زنگ بزنم بگم که رفتم کانادا اوضاع بدتر میشه و  نمی تونستم پای تلفن براش توضیح بدم باور کنید خودم خیلی بیشتر ناراحت بودم فکر میکردم موقعی که برگشتم همه چیز را توضیح می دم و مشکلی پیش نمی یاد .. 
    محمد  ( سری جنباند و گفت ) نمی دونم شاید شما راست بگید ولی من هرگز این طوری که  که شما رفتار می کنید برایم قابل توجیه نیست چون آدم می تونه فاصله منزل تا فرودگاه .... یا
    نمی دونم بالاخره توسط مادرتون و یا ... راه دیگری پیدا می کردید واقعاً می خواهم بدونم اگر کسی دیگری این کار رو با شما می کرد شما قبول می کردید؟ . ...
    شما یک عده را بلاتکلیف گذاشتید و رفتید به امید عذرخواهی ؟
    نمی دونم .... من نمی فهمم این کارا تو مرام من نیست ... و هرگز زنم رو این طور نگران و بالا تکلیف نگذاشتم ....
    بابک گفت  : خوب  شما موقعیت منو  ببینید و درکم کنید وضعیت من فرق می کنه اگر باین سفر نمی رفتم می تونم بگم ورشکست می شدم . و این اول زندگیم خیلی بد میشد ....
    محمد گفت  : مسئله رفتن شما به سفر نیست چرا متوجه نیستید... مسئله بی خبری ما از شما بوده ما منتظر بودیم که شما برای بله برون بیایید و شما غیب شدید هم خودتون هم مادرتون و خواهر تون که با اون همه اصرار یک دفعه بدون اینکه آدرسی .... شماره تلفنی .... هیچی ...
    ما خدا رو شاهد میگیرم روی ادب برای شما صبر کردیم ....ولی به ما مخصوصا به ثریا توهین شده .... و اونم حق داره که نخواد دیگه شما رو ببینه .....خوب حالا هم دیگه دیر شده ......پس حرفی نمی مونه چیزی مونده که نگفته باشین ؟ ..



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان