خانه
67.9K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۲۳:۱۹   ۱۳۹۵/۱۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت پانزدهم

    بخش دوم


    یک هفته تلخ و سرد گذشت ...دیگه خونه ی مادر نمی رفتم ، به دو دلیل یکی اینکه می ترسیدم بابک بیاد و من نباشم و دوباره بره ..... دوم اینکه اونقدر غمگین بودم که نمی خواستم دیگران رو هم ناراحت کنم و بیشتر به حال روز من پی ببرن ....
    ولی سمیه بیشتر شبها میومد و پیش من می خوابید و این بود که با اون درد دل می کردم و بعضی چیز ها رو به اون می گفتم با اینکه دلم نمی خواست کسی بدونه دیگه دلم داشت می ترکید .... و طاقت اون همه غصه رو نداشتم .... یکشب که باز سمیه پیشم بود تلفن زنگ زد به خیال اینکه مادره گوشی رو بر داشتم  بابک بود درست مثل سابق انگار هیچ اتفاقی نیفتاده گفت : ثریا جان عزیزم ؟ سلام خوبی خانمی؟ .....
     من در یک آن بدنم داغ شد و زبونم به حلقم چسبید نمی تونستم حرف بزنم ...به زحمت  گفتم بابک ؟ .....بابک ....و اشکهام سرازیر شد ....
    دوباره گفت عزیز دلم حالت خوبه حرف بزن ببینم چطوری ببین ثریا من الان کانادام ببخشید که بهت نگفتم ولی یک دفعه ای شد ....زنگ زدم گوشیت خاموش بود مثل اینکه سر کلاس بودی ..
    گفتم چی ؟ کانادا ؟ مگه میشه یک دفعه ای آدم بره اونجا ؟
    حرف عجیبی می زنی حتما خبر داشتی و به من نگفتی..... وگرنه آدم تا تهران می خواد بره برنامه می ریزه اونوقت تو یک دفعه رفتی کانادا ؟
    گفت : آره عزیز دلم بحث نکن همین که گفتم ... یه شماره تلفن بهت می دم هر وقت کاری داشتی زنگ بزن اگر نبودم پیغام بزار،  اومدم بهت زنگ می زنم .... یاداشت کن؛؛؛ خودکار برداشتم و شماره رو یادداشت کردم و گفتم : کی برمی گردی ؟...
    .گفت : هنوز معلوم نیست کارم تموم بشه میام بهت خبر میدم بازم منو ببخش چیزی کم و کسر نداری پول ریختم به حسابت ...نزار بهت سخت بگذره ...تا می تونی خوش بگذرون ...تنها نمون برو خونه ی مادر ....راستی مادر حالش خوبه ؟ بقیه چطورن ؟ ...سلام منو برسون ....چرا جواب نمیدی حالت خوب نیست ؟ چرا حرف نمی زنی .... یک چیزی بگو تا صداتو بشنوم ..... 
    به زحمت گفتم باشه... بگو........ کی بر می گردی ؟ ... نمی تونم تنهایی رو تحمل کنم برام سخته ....
    بابک عصبانی شد و گفت : دیدی گفتم ؟همینه که بهت زنگ نمی زنم همش نق می زنی ...
    آخه چی رو نمی تونی تحمل کنی ؟ همه هستن منم کارم تموم بشه میام... خودت می دونی که کار دارم پس سر خودتو گرم کن مواظب خودتم باش......
    گفتم: نق نمی زنم تو که منو می شناسی اهل این کارا نیستم ولی تنهایی اذیتم می کنه . 
    در حالیکه معلوم میشد بی حوصله شده گفت : خوب برو پیش مادر یا بگو سمیه بیاد پیش تو .... شماره رو که یادداشت کردی ؟ 
    گفتم آره .....
    با عجله گفت :   اگه کار داشتی یا دلت گرفت زنگ بزن .... ok  کار نداری مواظب خودت باش ، خوش بگذرون باشه عزیزم ؟ .... باشه ؟ .....و گوشی رو قطع کرد .......
    حالا فقط خدا می دونه که تو قلب من چی می گذشت ....با خودم می گفتم باید یک کاری بکنم ...باید ....

    بیست روز گذشت در تمام این مدت منتظر تلفن اون بودم و دلم نمی خواست خودم بهش زنگ بزنم ....چند روز بود که درد شدیدی توی شکمم احساس می کردم ...رفتم دکتر ولی گفت عصبیه ....
    کم کم  این درد افتاد زیر شکمم و بعد حالت تهوع ....مادر با نگاه و زبون بی زبونی به من می گفت که باردارم ولی من می دونستم که نیستم ... اونقدر از زندگی بیزار بودم که درد رو تحمل می کردم و به کسی حرفی نمی زدم .......
    بعد از چند روز نیمه های شب بیدار شدم و احساس کردم تب دارم ...خیلی هم شدید سمیه رو صدا کردم بیدار شد و اومد به دادم رسید بهم قرص داد و با دستمال خیس روی پیشونیم سعی کرد تبم رو پایین بیاره ....صبح به مادر زنگ زد و اونم فورا با سیمین و ستاره اومدن  و منو بردن دکتر .........
    بعد از آزمایش و عکس  و سونو گرافی ... معلوم شد غده بزرگی توی رحم من رشد کرده و باید عمل بشه ....
    دکتر به ما گفت : انشالله که غده رو در بیاریم چیزی نباشه ولی اگر غده بد خیم باشه باید  رحم شما رو متاسفانه در بیاریم چون خیلی رشد کرده و با کمال تاسف دیر اومدین .....
    لبخند تلخی زدم و آهسته  گفتم من فقط همین یکی رو کم داشتم ولی راستش ترسیده بودم .... چون به شدت لاغر و ضعیف شده بودم و فشارم پایین بود،  دکتر چند روز عمل رو عقب انداخت و من توی بیمارستان  بستری شدم.




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان