خانه
67.9K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۲۳:۲۵   ۱۳۹۵/۱۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت شانزدهم

    بخش چهارم



    16 خرداد بود من تنها شدم سیما و خندان از صبح خونه ی من بودن و تازه رفته بودن.... داشتم جمع و جور می کردم که صدای زنگ تلفن اومد اون موقع شب فقط مادر بود که به من زنگ می زد ...... .
    بابک بود با همون لحن حق به جانب گفت : سلام ثریا جان چطوری خانمی حالت خوبه چرا زنگ نمی زنی احوالی از ما نمی پرسی ...خبر خوش؛؛ دارم میام ....
    باورم نمی  شد یعنی یک نفر این قدر پر رو و بی حیا باشه ؟ میشه؟؟ امکان نداره... برای اولین بار در زندگیم چنان هوار کشیدم و گفتم  ...
     حیوون عوضی بی شعور گمشو از زندگی من برو بیرون؛؛ روانی احمقِ بی همه چیز ....بی شرف اگر جلوی دستم بودی می کشتمت نامرد حروم زاده .....
     داد زد من که دیگه دارم میام چرا اینطوری می کنی ؟ گفتم می خوام هرگز نیای الهی جنازه ات رو برام بیارن مرتیکه ی ا لدنگ ؛؛مرده شور تو رو  ببرن که نیای دیگه همون گوری که رفتی بمون و این طرفا پیدات نشه مرده سگ  ....پست ِ نامرد گمشو ........
    گفت چه مرگته منکه برات مرتب پول فرستادم . هار شدی؟!! ....گفتم تو سرت بخوره اون پولات من دست به اون پول کثیف نزدم عوضی بهت گفته باشم  ؛؛ دیگه تموم شد از زندگی من گمشو برو بیرون نکبت حق نداری دیگه سراغ من بیای ...... و گوشی رو قطع کردم  ....یک نفس بلند کشیدم احساس کردم سرم داره گیج میره دستمو گرفتم به مبل؛؛؛ من پشت مبل وایستاده بودم خودمو کشوندم تا بتونم بشینم روی اون که دیگه چیزی نفهمیدم .....
    و خوردم زمین چند دقیقه بعد حالم جا اومد و از جام بلند شدم تلفن مرتب زنگ می خورد ولی من بر نداشتم هم می ترسیدم بابک باشه هم حال جواب دادن به کسی رو نداشتم ....هنوز سر گیجه داشتم و نمی تونستم از جام بلند بشم ... نیم ساعتی گذشت ...احساس می کردم توی فضا معلق شدم ......
    نمی تونستم خودمو جمع و جور کنم ....صدای زنگ در اومد با هر زحمتی بود  خودمو رسونم و آیفون رو زدم نمی دونم کی بودفقط  در باز کردم و خودمو انداختم روی مبل ....صدای آسانسور رو شنیدم که اومد بالا اومدم بلند بشم و برم به استقبالشون ولی خوردم زمین .....مادر و محمد و سیمین بودن ....
    فورا منو بردن به یک کلینیک فشارم خیلی پایین بود یک آمپول به من زدن که تا به ماشین رسیدم خوابم گرفت ....دیگه برام مهم نبود که کجا میرم و چیکار می کنم فقط به اونا گفتم بابک زنگ زد و من چیکار کردم .....
    تا فردا صبح آروم و بدون اضطراب خوابید م وقتی بیدار شدم رفتم دستشویی و توی آیینه نگاه کردم و به خودم گفتم : ثریا تموم شد دیگه کابوس تو تموم شد از دستش خلاص شدی  از اون عنکبوت وتارهاش رها شدی .....
    دیگه همه ی اون تلخی ها و بی وفایی ها و بد رفتاری ها رو بریز دور و فراموش کن و بشو همون ثریای سابق صورتم رو شستم و لباس پوشیدم تا برم خونه ی خودم ...مادر دو دستشو گرفت جلوی در و گفت : به خدا نمی زارم بری؛؛؛ اونقدر محکم و جدی به مادر گفتم که کار دارم از سر راهم برن کنار که مادر بیچاره دستشو ول کرد و گفت : ای خدا بچه ی منو به خاطر اشتباه من مجازات نکن زبونم لال بشه که اونا رو راه دادم تو خونه ی خودمو و بچه موبا دست خودم  بد بخت کردم .....گفتم من دیگه بدبخت نیستم بد بخت اون مرتیکه ی عوضی و بیشعوره تموم شد مامان جان .. تموم شد خاطرت جمع من ثریا هستم نه یک آدم بیچاره و بدبخت ...به من نگو بدبخت ......
    بابک برای من مرده دفنش کردم و عزا داری کردم و حالا می خوام از عزا در بیام ......و از خونه زدم  بیرون و یک تاکسی گرفتم و رفتم .... مادر با نگاه منو بدرقه کرد و با خودش گفت خدایا منو ببخش فکر می کردم که چون من زن عاقلی بودم  بچه هام  مشکلی ندارن حالا می فهمم که هیچ چیزی توی این دنیا دست ما نیست خدایا بچه ی منو نجات بده .... منو به جرم نادانی مجازات کن ولی دخترمو از این وضعیت خلاص کن خدایا منو ببخش و اشکهایش سرازیر شد بعد وضو گرفت و به نماز ایستاد و ساعتی به حالت سجده زار زار گریست . 
     به محض اینکه به خونه رسیدم  در یک چشم بهم زدن تمام وسایلم را جمع کردم... هر چیز که فکر می کردم  مربوط به منه برداشتم حتی یک تیکه از لباسهامو جا نگذاشتم بسته ها رو دم آنسور جمع کرده بودم که دیدم مهران و محمد اومدن مادر نگران شده بود و اونا رو خبر کرده بود .......مهران تا چشمش به  وسایل من افتاد گفت : ای بابا از اول عمه ثریا خانم ..خیلی وقته این کار و باید می کردی تو که ما رو دق دادی تا تصمیم گرفتی... من همه رو برات می برم ... خیلی خوب کاری می کنی ولش کن دیگه واقعا حیف تو برای بابک ....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان