خانه
35.9K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۰۰:۵۱   ۱۳۹۵/۱۱/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و مليح 🍁 

    قسمت اول 




    خيلي سخت بود. 
    داشت جونم بالا ميومد.نه ميتونستم بخوابم نه ميتونستم بيرون برم.روي تشكم با گلهاي سبز و رنگ و رو رفتش دراز كشيده بودم و چشامو دوخته بودم به سقف. 
    بعضي وقتها هم چشممو ميچرخوندم رو يه سري وسايل كهنه و رنگ و رو رفته ي تو اتاق و كمي هم به مچم زل ميزدم .ننم يه ده تو مني واسم نذري درومده بود و با پارچه سبز بسته بود به مچم كه به سلامتي و سالمي اين چند روز و بگذرونم .در اتاق يهو باز شد و ننم اومد و بالا سرم واستاد.يه لباس گله گشاد و خالخالي قهوه اي تنش بود و چارقد كوتاه و يشمي شم سر كرده بود و موهاي حنايي و بهم ريخته ش هم از اينور اونور پيدا بود.مهربون بود،زبون تندي داشت و جمله بدون فحش كمتر تو دهنش ميچرخيد. صورتش و تازه بند انداخته بود و چونه و لپاش سرخ بودن . يه سرمه ي تندي هم تو چشش كشيده بود. خيلي آروم با دقت يه كم روغن نباتي ماليد رو صورتم و خوب ماليد. بعد دستش و از لاي يقه برد تو پر سينش و يه دونه خرما از اون لا در آورد و گفت: 
    -بخور،از آقات پيچوندم 
    اينو گفت و خرما رو گذاشت تو دهنم. بعد همينطور كه هنوز بوي مادرم و روغن نباتي روي خرما حس ميشد لاي دندونام چرخوندمش و قورتش دادم. 
    -واسه كي بود؟ 
    -بازم دارم ميخواي؟ 

    ننم كمي ديگه روغن نباتي از يه شيشه گرد و در دار در آورد و شيكمم و آروم با روغن ماساژ داد و بعدش آروم برم گردوند و از پشت گردن روغن ماليد تا كف پام. 
    تمام تن و بدنم پر از تاولهاي آبدار شده بود.آبله مرغون گرفته بود و از نخاروندن تاولها دلم ضعف ميرفت و هي غر و لند ميكردم . 
    دستم و از ترسم نزديك صورتم هم نميكردم كه مبادا يكيشون و بتركونم و از قيافه بيافتم. تنها دلخوشيم هم اين بود كه بعضي وقتها پاشم ، برم پايين و كمي با خانم حرف بزنم. 
    اصلا بخاطر اون بود كه نميخواستم زشت باشم. خيلي بهم قشنگ و ناز نگاه ميكرد و منم خوشم ميومد. 
    لخت بودم و آبروم و فقط يه تونكه ي ماماندوز پوشونده بود و از بدشانشي، هم پشتم تاول زده بود و هم جلوم. 
    ننم كه كارش تموم شد يه پودري كه بوي سبزي آش ميداد زد رو بدنم و يه كم هم اتاق و مرتب كرد و بعد اينكه چارقدش و يه بار وا كرد و مرتبتر بست رفت بيرون. 
    دليلش رو هيچوقت نمي فهميدم كه چرا پيشِ من و بابا هاشمم گيس هاشو ميپوشوند و رو ميگرفت. 

    از جام بلند شدم.تن و بدنم خشك شده بود.از اتاق اومدم بيرون و از راه پله اي كه تنها اتاق بالا رو وصل ميكرد به طبقه ي پايين رفتم پايين كه يهويي ننم جيغ و داد زنون اومد سمتم كه لُخت و پتي كجا مياي پايين؟تو خونه دختر هست بچه. يالله بالا. 
    منم كه ديگه از گراما و دم هواي خونه خيلي پكر بودم ، تندي از پله ها رفتم پايين و بدون توجه به داد و بيداداي ننم از هال وكنار تا سه تا اتاق تنگِ هم رد شدم و در و وا كردم،رفتم تو حياط. 
    آقام با پيرجامه و زير پوش خودش دم در حياط وايستاده بود و داشت با يكي حرف ميزد . 
    ... 
    بعد اينكه در خونه رو بست برگشت سمت منو گفت: 
    -نره خَر واسه چي با اين سر و وضع اومدي حياط 

    -بابا دارم ميپزم،ميخااااره 
    -اي الهي انقد بخاره كه جونت در آد 
    -بابا هاشم بجان شما عرق سوز شدم 
    سرشو تكون داد و طوري كه انگار از اينكه من پسرشم زياد حس و حال خوشي نداشت چشماشو دوخته بود به هيكل استخوني من 
    آروم رفتم وسط حياط وايستادم .از لاي شمشادا و دو تا درخت چنارِ جون دارو گردن كلفت تو حياط يه بادخنكي پيچيد تو تن و بدنم و يه آرامش خاصي به تاولام ميداد.كمي گذشت و برگشتم برم سمت خونه كه چشم افتاد به اتاق خانم . 
     يه گوشه پردش و داده بود كنار و همينطور كه موهاي لَخت و بلند خودش و يه طرفه انداخته بود رو شونه هاش، به حياط نگاه ميكرد . 
    تا ديدمش از خجالت خُشكم زد،خانم هم كمي به سر وضع من نگاه كرد و يه لبخند تو دل برويي كرد و آقامم تا ديد لُختي پسر ده سالش و نگاه خانم دوازده ساله ي خونه داره اتفاق مهمي رو رقم ميزنه ، يه هوار كشيد و اومد سمتم كه اي به قبر پدرت كه من باشم سگ برينه كه داري چشم چروني ميكني . 
    برگشتم و بدو رفتم سمت خونه و تا در و وا كردم ننم با يدونه پيرجامه اومد بيرون و منم تو چهار طاق در با صورتم محكم رفتم تو سينش . 

    هم آرامش داشتم و از كم شدن خارش صورتم كم شده بود، هم يه كم سوزش تاول ها بيشتر بودو احساس ميكردم كه داره اتفاق بدي ميافته. 
    تمام تاولهاي صورتم تركيده بود. 
    چشمم خورد به پارچه دور مچم كه گره اش كمي باز شده بود و ده تؤمنّي از لاش پيدا بود. 

    انگار ده تومني كه ننم نذر كرده بود جواب نداده بود. 
    آخه از جيب آقام پيچونده بودش. 




    بابك لطفي خواجه پاشا 
    آذر نود و پنج 

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان