خانه
35.9K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۰۱:۰۴   ۱۳۹۵/۱۱/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و مليح 🍁

    قسمت سوم 



    از جام جم نخوردم.تاريكي تو حياط يه پرده ي سياهي رو صورتش كشيده بود. ويدا در انباري تو حياطشون و باز و چراغشو روشن كرد.اومد روبروم وايستاد و يه نور زرد و كم رنگي افتاد رو صورتش. 
    بعد موهاي بلند و مشكلي و پر كلاغي خودشو آروم انداخت پشت شونه ش و ،خيلي آروم بهم گفت:
    -خوبي امير؟

    يه زير شلواري تنگ و كشي پاش كرده بود كه روش خطاي رنگي رنگي داشت ،بعد يه طوري كه هم باعث ترسم ميشد و هم نميتونستم كه بهش دقت نكنم اومد و از فاصله خيلي نزديكتر و بهم زل زد،صداي نفسش و ميشنيدم. 

    -انگار امروز كم كتك خوردي؟
    -چي ميخواي؟
    -جواب بده
    -باشه
    -مرد باش هينهو ملك مطيعي،ديدي ظهر اونجايي كه با پوري بنايي تنها بود چي كفت؟اصلا متوجه بودي امير ،گفت:
    من مردونه ميخوامت عِفت.با تمام وجودش گفت.تو هم بگو
    -من برم بخوابم؟
    -پدر من هفده سالگي ازدواج كرده و پدر اون هم چهارده سالگي .تو الان چند سألته امير؟
    -بزار برم بخوابم
    -تا حلا يكي نفت داده بخوري؟

    بعد خيلي آروم دورم چرخيد و همينطور كه نگاه نگاه ميكرد گفت:
    -به حرفهاي من گوش كن،امير،به من دقت كن،با من باش،چرا نميخواي ازدواج كني؟
    -من تازه ميخواد دوازده سالم بشه
    -و آنگاه كه مردي نشسته بر موتور به سوي او شد.عاشقي را فهميد،بگذار با تو بمانم،پشت خنجر با بازي ايرج قادري،ويدا ،امير،فيلمي سراسر محبت و دوستي.

    بيشتر وقتها يا آنونس فيلما رو ميگفت يا مسابقه هاي كشتي رو گويندگي ميكرد. صداشو كمي نرم و كشدار ميكرد و حرف زن و مرداي تو فيلمار و تكرار ميكرد. 
    كمي كه گذشت خيلي آروم و زنونه بهم گفت:تو بايد براي من از جون خودت بگذري!
    -داد ميزنم آ
    -منم كتكت ميزنم،به داداشم ميگم هي باراندزت كنه،
    و حالا قادر فرماسي،كشتي گير خروس وزن،برادر اينجانب زير دو خم امير خوشگله رو ميگيره و ميكوبتش زمين. 

    از كنارم رد شد و رفت پيش تانكر نفت وايستاد و بعد با دست بهم اشاره كرد كه برم پيشش
    -تو بخاطر عشق من بايد نفت بخوري!
    -مگه خولم؟
    -عاشقي
    -عاشق مگه نفت ميخوره؟
    -تو بخاطر من نفت ميخوري،چون من ميگم،چون ويدا ازت ميخواااااد.بياااا،نفت بخور. دو قورت بخور بعد برو بخواب
    -كم داري ؟ميرم به آقا نادري ميگم آ
    -اونوقت من ميدونم و تو،يه قلپ نفت بخور برو بخواب! 

    كمي به صورت جديش نگاه كردم،نميدونستم چيكار كنم. يكي از بزرگترين شكنجه گاه هايي كه من هر هفته دو روز بايد تحمل ميكردم،اينجا بود. يا اسباب بازي بودم،يا كتك خوره ويدا و قادر. 

    خيلي آروم خم شدم و دهنم و گذاشتم لب شير تانكر و چشمامو بستم.يكدفعه صداي يه سيلي پيچيد تو حياط و سر مو كه چرخوندم،آقا نادري رو ديدم كه با زيرپوش آستين كوتاهه خودش، پشت سر ويدا واستاده بود. 

    صبح كه شد،از ترسم نميخواستم از جام بلند شم. كمي كه گذشت شهلا خانم ملافه رو از روم كشيد و منم بالإجبار پا شدم و سر سفره كمي نون و پنير و چاي شيرين خوردم.قادر چپ ميرفت و راست ميومد چپ چپ نگام ميكرد و هي بازوهاشو نشونم ميداد.يه ركابي تنش كرده بود كه روش خارجي نوشته بود. دقيقا مثل يك تيكه گوشت بود كه پستي و بلندي هاش و به راحتي ميشد از رو لباسش احساس كرد. آرزو داشتم كه كمي بزرگتر و دُرشت تَر بودم تا انقد ميزدمش كه جونش در آد.
    دم دماي ظهر همشون لباساشون و پوشيدن و آماده شدن. قراربود برم ميدون ببعي كمي دل و خوش گوشت و خوئك بخورن. هر پنجشنبه ميرفتن و هيچ دفعه اي هم من و نميبردن و وقتي بر ميگشتن ويدا با لذت از جيگر خوردنش تعريف ميكرد. 
    آقا نادري تو بازار پول نزول ميداد،خودش آدم بدي نبود ولي گناه زياد ميكرد. يعني ننم ميگفت:نون خونه آقا نادري حرومه،حالا چرا من و هفته اي دو شب ميذاشت اونجا ،خونه شهلا اينا تا حروم خور بشم رو هيچوقت نميفهميدم. 
    از خونه رفتن بيرون و در و از پشت قفل كردن. حس خيلي بدي از اينكه اونجا بودم داشتم و نفسم بالا نميومد. رفتم تو حياط و كمي به مرغ عشقايي كه تو سله سر و صدا ميكردن نگاه كردم. وقتي تو اين حالت بودم خيلي بيشتر به فكر مليحه خانم ميافتادم. احساس ميكردم تنها كسي كه عذابم و ميفهمه مليحه اونه.و همين احساس هر هفته من و ميكشيد تو خونه خودمون و دم پر مليحه خانم. 
    كمي به اين ور و اون ور نگاه كردم و خودم و كشيدم رو تانكر نفت و از اونجا رفتم رو ديوار.پاورچين و آسه آسه اومد طرف كوچه و با هر زحمتي بود اومدم پايين.
    از خونه شهلا اينا تا خونه ما چند تا خونه بود و بينشون هم باغ هاي كوچيكِ آلو و گلابي بود كه بعضي وقتها يواشكي ميرفتم و ازشون ميوه ميچيدم.قبلاً آ بيشترشون واسه منصور خان بود ولي الان صاحاب ديگه اي داشت. از توي باغ بغل خونمون رفتم تو،هنوز آلوها قرمز نشده بودن و يكي از همون نارس هاشو چيدن و با اينكه گس بود يه گاز بهش زدم. يكي دو تا هم انداختم تو جيبم. وسط باغ يه تيكه ديوار ريخته بود كه ميشد از اونجا پريد تو حياط پشتي خونمون، كه آقام يه سگ عراقي اونجا بسته بود. پريدم تو حياط .

    سگه تا من و ديد شروع كرد به بالا پايين پريدن و وقتي كمي دست به سر و صورتش كشيدم آروم گرفت. 
    رفتم جلوي در ورودي.نميدونستم برم تو يا نه.مطمئن بودم كه اگه آقام بفهمه كه تنهايي اومدم پيش خانم ،پوستم و غلفتي ميكنه.
    آروم در و باز كردم و رفتم تو.خونه خيلي ساكت بود و در اتاق خانم هم طبق معمول بسته بود.خيلي آروم و پاورچين از راه رو رد شدم و از پله ها رفتم بالا.در اتاق خودم و خواستم باز كنم كه يهو صداي مليحه خانم و شنيدم كه تو اتاق داشت شعر ميخوند.خيلي آروم گوشم و گذاشتم رو در و به صداي نرم و قشنگش گوش دادم. 
    ...

    دختره ناز و دلبري،سر و بدنم عين پري
    گيسام هزار تا ابريشم،آي خدا كي بزرگ ميشم
    آدم بداي جور واجور،غول گنده ي زشت و شرور
    همه ميخوان بدزدنم ،ميخوان بدن به كشتنم
    شاهزاده ي قصتونم ، ماه پريِ خونتونم 
    ورم داريد،قايم كنيد،از بدي هاي دشمنم


    آهنگ خيلي زيبايي تو صداش بود و هميشه وقتي شعر ميخوند سر و صورتم يخ ميكرد. 
    هميشه ،هروقت كه كه اينطوري ميومدم سر وقتش مات و مبهوت صداش ميشدم. ولي اينكه چرا اين دفعه اومده تو اتاق من و چيكار داره ميكنه همش تو مغزم بود.روم نميشد برم تو،آروم از در فاصله گرفتم و خواستم برگردم پايين ،كه پام خورد به كنج درو تا اومدم قدم از قدم بر دارم،صدام كرد
    -امير ارسلان خان نام دار ،كجا ميرين به سلامتي؟
    سر جام خُشكم زد.آروم در پشت سرم باز شده و بدون اينكه برگردم گفتم :
    -سلام خانم
    -چه خبر از دو تا شيطونك
    -پيرم و در آوردن،يه كارشون سالتو كردن منه،يااگه سر حالتر باشن،ميشم شوهر خاله بازيشون
    -دل آدم آتيش ميگيره از اين همه بيچارگي،نگفتم كمي مرد باش؟
    -هستم
    آروم برگشتم و روبروش وايستادم،يه دست لباس زنونه گشاد تنش بود
    -چرا اين فرمي شدي؟
    -واسه مادرمه،از كمدش ورداشتم.بهم مياد
    -مياد
    -اگه ازت يه خواهشي بكنم قبول ميكني؟
    -شما بگي بعله
    -آفرين،من دنبال يه مرد ميگردم،
    -هستم
    -من و ببر كهريزك پيش مادرم. 




    بابك لطفي خواجه پاشا
    آذر نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان