خانه
36.2K

رمان ایرانی " مست و ملیح "

  • ۱۹:۴۰   ۱۳۹۵/۱۱/۲۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    مست و ملیح 🍁

    قسمت چهل و دوم



    شُل شدم . كِرخت و بی‌حال . صدای نفسم كشیدنم رو می‌شنیدم . به صورت مستخدم فرنگیس كه با چشم‌های خیس روبه‌روم وایستاده بود ، نگاه می‌كردم و نمی‌تونستم حرفی رو كه گفته بود ، باور كنم . اصلاً باور این موضوع برام سخت بود . خیلی سریع خاطرات و لحظه‌های بودنش جلوی چشمم حركت می‌كرد و خنده‌های جذابش و خانومی مادرزادیش یادش رو زیباتر می‌كرد . برگشتم سمت مستخدمه . اونجا نبود . رفته بود تو خونه . بلند شدم و یه بار دیگه در زدم . كمی كه گذشت ، با عصبانیت در رو وا كرد .
    - بكش دیگه اقا . بكن از من دیگه . برو دیگه .
    - وایستا كارت دارم .
    - الان وقت كار داشتنه آخه ؟ نمی‌بینی مصیبت رو ؟
    - می‌گم یه دقیقه وایستا كارت دارم .
    - نمی‌تونم . نمی‌خوام . دارم خفه می‌شم خدااا . دارم دیوانه می‌شم خدااا .
    یك دفعه با تمام توانم سرش داد كشیدم .
    - می‌شه خفه شی ؟!
    ساكت شد . چشم‌هاش رو درشت كرده بود و به من نگاه می‌كرد . آروم اشك رو از صورتش پاك كرد و گفت :
    - چیه ؟ جانم ، بگو .
    - درست حرف بزن ببینم چه خبره . من دو روز پیش با ملی خانم بودم . سالم بود . خندون بود . سر كیف بود . یهو چطور ...
    - آقا این‌قدر توضیح نده . حالا چرا خودكشی كرده و چه چیزی باعث شده ، مهم نیست . البته خدا باعث و بانیش رو لعنت كنه . هر شب كارشه ، می‌آد دم خونه ، واسه ملی خانم گل می‌یاره .
    - كی ؟
    - همون پسره یوسف . اون باعث شد ملی خانم خودكشی بكنه والله . الان یه ساله هر روز گل ، هر روز گل . هر روز دم در ، لب پنجره . والله خودم دیدم ببم جان . پسره می‌یاد اونجا وامی‌سته هی قر می‌ده ، خانم هم كه از پنجره هی بوس می‌فرسته ، نمی‌دونم چه بی‌ناموسی می‌كنه كه خدا داند . دیشب باز اون پسره یوسف اومده بود دم در . خودم صدای ماشینش رو می‌شناسم ، ولی به دستور فرنگیس خانم زیاد پاپیچشون نیستم . شب خواب بودیم كه با داد و بیداد فرنگیس خانم بیدار شدیم . ملی خانم خودكشی كرده بود ، اون هم با چی ، قرص‌های من بدبخت . نمی‌دونم از كجا پیدا كرده بود ببم ، ولی پنجاه تا رفته بود بالا . دیگه زنگ این‌ور و اون‌ور در و همسایه و دایی فرزین و جلیل و اوه ! كلی بدبختی كشیدیم . شُل و ول افتاده بود كف اتاقش . عكس اون پسره پفیوز ، یوسف بی‌شرف رو می‌گم ، تو دست ملی خانم بود .
    - خوب ؟
    - بردنش دیگه . دو سه تا از همسایه‌ها و فرنگیس خانم رو كولشون گرفتن و انداختن تو ماشین و بردن تو ماشین و د یالله بیمارستان و بعدش هم كه خبری از زنده بودنش و نبودنش به من ندادن . نفهمیدم كجا رفتن . ما رو كه آدم حساب نمی‌كنن . والله دارم دق می‌كنم .
    تند راه افتادم و رفتم سمت ماشین . مستخدم از دم در داد كشید :
    - خبر گرفتی خبر بده ها .
    راه افتادم . سر كوچه یه ماشین پیچید تو با من روبرو شد . چشمم افتاد به راننده‌اش . یوسف بود .
    تا دیدمش ، از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش . اون هنوز از ماشین پیاده نشده بود كه رسیدم بهش . كنارش چند شاخه گل سرخ بود .
    - سلام .
    از ماشین پیاده شد و كنارم وایستاد .
    - سلام امیر .
    - كجا می‌ری ؟
    - اومدم دیگه . می‌خوام ملی خانم رو ببینم . تو كه مثلاً قرار شد بری برادر من رو آروم كنی ، بدتر زدی همه كاسه كوزه رو شیكستی .
    - نمی‌خواد بری .
    - نمی‌تونم . دیشب كلی اعصابش رو به هم ریختم ، باید از دلش در بیارم .
    - نرو ، نیست .
    - نیست ؟
    - نه ، نیست . برگرد . حرف گوش كن .
    - كاری ندارم كه . می‌رم گلم رو می‌دم و می‌رم .
    - ای بابا گیر دادی ها !
    - نترس ، دعوامون نمی‌شه . من می‌دونم الان منتظره .
    دستش رو گرفتم و گفتم :
    - ماشین رو یه جا پارك كن ، بیا با هم بریم .
    حرف من كمی توجهش رو جلب كرد و نگرانی رو می‌شد از صورتش خوند . بدون معطلی رفت سمت ماشین و سوار شد . تندی راه افتاد . از كنار ماشین من رد شد و رفت دم خونه . من همون‌طور كه به رفتنش نگاه می‌كردم ، به ماشین تکیه دادم . رسید دم در . اول به پنجره‌ی اتاق ملی خانم نگاه كرد . بعد اومد عقب و كمی قدم زد . بعد رفت گلها رو ورداشت و باز قدم زد . یكی دو بار هم سنگ‌های كوچیك و از زمین ور می‌داشت و می‌زد به شیشه . دو سه تا كه زد ، یهو در خونه باز شد . مستخدم تا یوسف رو دید ، دوید سمتش و یقه‌اش رو گرفت . راه افتادم و رفتم سمتشون . اول یكی دو تا چك و لقد زد ولی یوسف كنترلش می‌كرد و با احترام باهاش برخورد می‌كرد . مستخدم شروع كه به داد و بیداد و گفتن بلاهایی كه سر ملی خانم اومده بود . با حرف‌های اون یوسف آروم آروم زانوهاش خم شد و نشست رو زمین . بی‌اختیار اشك از چشم‌هام راه افتاد . مستخدم حرف‌هاش رو زد و رفت تو . رسیدم بالای سر یوسف كه زار زار گریه می‌كرد .  بالای سرش وایستادم . گل‌های سرخ رو زمین پخش بود و یوسف هم بینشون نشسته بود و نگاهش رو دوخته بود به زمین و اشك‌هاش می‌چكید رو زمین . داد و بیداد نمی‌كرد و صدایی ازش نمی‌شنیدم ولی احساسش رو می‌فهمیدم .
    ...
    سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . یوسف فقط می‌گفت :
    تو رو خدا بیمارستان رو پیدا كن .

    من هم كمتر از اون نمی‌خواستم كه حال ملی خانوم رو بدونم ، ولی یه حسی داشتم که برام عجیب بود . معلوم بود یوسف طور دیگه‌ای ملی خانم رو می‌خواد . من هم میخواستمش ، ولی ته دلم حق رو به یوسف می‌دادم . اون رو عاشق‌تر می‌دونستم .
    شروع كردیم به گشتن بیمارستان‌هایی كه نزدیك اونجا بود . دل تو دلم نبود و هر لحظه برام كلی می‌گذشت و داشتم دیوانه می‌شدم . پرسیدم :
    - چی گفتی بهش كه این‌قدر به هم ریخت ؟
    یوسف كه روش به شیشه‌ی ماشین بود ، برگشت سمت من و گفت :
    - امیر ... اگه ملیحه طوریش بشه ، چی‌كار كنم ؟ می‌میرم به خدا . زوده امیر . به خدا زوده . امیر ، من می‌میرم امیر . من بدون ملیحه می‌میرم . اون عزیزمه امیر ، عزیزمه . می‌پرستمش امیر . من هیچی نگفتم . من عاشق برادرمم . بزرگمه ، بزرگم كرده . نمی‌تونم رو حرفش حرف بزنم . دیشب كفری شدم . اومدم به ملیحه گفتم ، من نمی‌تونم رو حرف خان داداشم حرف بزنم . تمومش كنیم . راستش الكی گفتم . یه لحظه مجنون شده بودم . خواستم خودم رو خالی كنم .


      تو دو سه تا بیمارستان اولی پیداش نكردیم . نزدیك ونك رفتیم تو بیمارستان بعدی . از پله‌ها رفتیم بالا . تو راهروی طبقه‌ی دوم جلوی پرستاری بخش وایستادیم . یه دختر بیست و سه چهار ساله وایستاده بود و كلاه سفید پرستاری رو سرش بود . مشخصات ملیحه رو بهش گفتم و اون هم دفتر رو نگاه كرد . سرش رو آورد بالا . یوسف اومد جلوش واستاد . پرستار گفت :
    - بله ، اینجا بودن .
    -بودن ؟
    گاهی وقت‌ها سردت می‌شه ، نه از سرما ، از تنهایی .

    یوسف همون‌طور كه جلوی پرستار وایستاده بود ، می‌لرزید .



    بابك لطفی خواجه پاشا
    بهمن ماه نود و پنج

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان