خانه
94.8K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۵/۱۲/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سوم

    بخش اول



    این من ( سینا ) :
    ... مامان دستپاچه شده بود از اینکه نکنه بین بچه هاش اختلاف بیفته ...
    همه چیز رو می انداخت گردن بابام ...
    گفت : به خدا تقصیر سمیرا نبود ... دارم بهت چی میگم ، بابات به محمود گفت . حالا هی بگو سمیرا . بیچاره محمود هم نمی خواست روی بابات رو زمین بندازه ... خوب کار دیگه ای نداشت طفلک ,, می خواست خوبی کنه ...
    از روی عصبانیت لباس پوشیدم یک پیرهن برداشتم که بپوشم مامان گفت اونو نپوش شسته نیست ...
    من به حرفش گوش نکردم و با غیظ پوشیدم و از خونه رفتم بیرون تا چشمم به هیچکدوم اونا نیفته ....
    پیاده از این خیابون به اون خیابون بی هدف و غمگین راه می رفتم ...
    چیکار باید می کردم و این مشکل چطوری باید حل می شد ... با خودم فکر می کردم از سربازی که برگردم همون طور که بابام گفته بود کار برای من ریخته ، نقشه می کشیدم چطوری برای سارا خودم جهیزیه درست کنم که لایق اون باشه و مثل سمیرا نشه ... خرج تحصیل اونو می دادم برای مامانم یک ماشین لباسشویی نو می خریدم ...
    برای خودم ماشین که اونا رو با خودم ببرم گردش و از این وضعیتی که یک عمر بابام ما رو به بخور نمیر عادت داده بود خلاص کنم ... ولی حالا خودم سر بار اون شده بودم ، با اینکه این همه مدت دنبال کار می گشتم هیچ کاری برای من نبود ...
    خدایا کی باید جواب منو بده ؟به کی شکایت ببرم ؟
    از بس راه رفته بودم زبونم به حلقم چسبیده بود ... دست کردم توی جیبم تا یک آب برای خودم بخرم توی جیب پیرهنم یک کارت بود اونو نگاه کردم ...
    همونی که راننده وانت به من داده بود ... یاد حرفای اون روزش افتادم ..... یک فکری کردم و گوشی مو در آوردم و زنگ زدم ... کسی جواب نداد ...
    دوباره و دوباره گرفتم تا برداشت ... با صدای نخراشیده نتراشیده ای گفت : ... بله ... الو ... بفرما ...
    گفتم : ببخشید مزاحم شدم ... منو برادر زنتون ... یعنی ایشون گفتن که شما راننده میخواین ...

    گفت : می خواستیم ... دیگه لازم نداریم ....

    اومدم گوشی رو قطع کنم که ادامه داد هان صبر کن بذار ببینم ... تصدیقت پایه چنده ؟
    گفتم : خوب پایه دو ..
    گفت : سابقه داری ؟
    گفتم : نه تا حالا رو تاکسی کار نکردم ولی رانندگیم خوبه ... تو سربازی خیلی رانندگی کردم ...
    خندش گرفت و گفت : نه بابا منظورم اینه که سابقه جرم و از این چیزا داری زندان رفتی ؟

    گفتم : نه باید میرفتم ؟
    بازم خندید و گفت : بیا ... به این آدرس که میدم بیا ... تا ساعت چند اینجایی ؟  اگر دیر کنی من رفتم ها ...
    گفتم : باشه زیاد دور نیستم خودمو می رسونم ... آدرسو داد و قطع کرد .....
    فورا زنگ زدم به مامان گفتم : می تونی یک کم پول بهم بدی ان شالله دارم میرم سر کار بهتون پس میدم ...
    گفت : آره مادر چقدر می خوای بیا بهت بدم حالا چه کاری هست ...
    گفتم : الان میام می گیرم ازتون ....

    و چشمم افتاد به یک پراید داشت از جلوم رد می شد گوشی رو قطع کردم و داد زدم در بست ... زد رو ترمز و دنده عقب اومد و منو سوار کرد ...
    رفتیم در خونه و پول رو از مامان گرفتم و راه افتادیم به طرف آدرس ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان