خانه
94.8K

رمان ایرانی " این من و این تو "

  • ۱۳:۱۴   ۱۳۹۵/۱۲/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان این من و این تو


    قسمت سوم

    بخش دوم



    راننده یک نگاهی به من کرد و گفت : عجله دارین ...
    گفتم : اگر زحمتت نیست یکم تند تر برو ...
    گفت : چیه ؟ بی قراری ؟

    گفتم : چیزی نیست ..
    گفت : ولی خیلی پکری گفتم شاید اتفاق بدی برات افتاده ...
    گفتم : خوب افتاده دیگه ... یک ساله از سربازی برگشتم هنوز کار گیرم نیومده ...
    گفت : دوستات چی اونا کار دارن ؟
    گفتم : نمی دونم ...
    گفت : من می دونم ... همشون بیکارن مگر از ما بهترون باشن و پارتی مارتی چیزی داشته باشن ... زن داری ؟
     گفتم : نه ...

    گفت : خوب ولش کن ... خودتی و خودت ... غصه ی کس دیگه ای رو نمی خوری ... من چهار سال با زن و بچه ... بیکار بودم ...
    گفتم : درس خوندی ؟
    گفت : منظورت از درس لیسانسه ... بله کی نداره ... گرفتم .... کامپیوتر ... گرفتم ... بیچاره آقام چقدر خرج من کرد آزاد تهران جنوب قبول شدم ... آی شهریه دادیم ... آی از ما پول گرفتن ... حالا چی یادمون دادن هیچی به خدا توی اون چند سال من فقط یک بار توی دانشگاه پشت کامپیوتر نشستم ....... ولی وقتی مدرک گرفتم گول خوردم و به استناد اینکه دیگه کارم درسته زن گرفتم و بچه دار شدم ...
    حالا شب ها توی خونه کار می کنم و روزا مسافر کشی هنوز قسط این ماشین تموم نشده که درب و داغونه ... ای خدا خودت به فریادم برس ... تو که غمی نداری ؛؛ بود می خوری نبود ؛ نمی خوری ... یکی نیست که دائم بغل گوشت نق بزنه

    گفتم : پس توام به درد من دچاری ...
    گفت : بگو به درد خیلی ها .. .مدرک و تحصیل و اینا به درد نمی خوره باید سرمایه داشته باشی و پارتی یک آشنای گردن کلفت ... همین ...
    رسیدیم ... گفتم : صبر کن تا من برگردم ...

    تو خیابون مولوی توی یک پاساژ یک مغازه ی لوازم بهداشتی یک مرد شکم کنده ی هیکل مند روی یک صندلی نشسته بود ...
    گفتم : آقای تفرشی ؟

    گفت : شوما همونی هستی که تلیف زدی ؟
    گفتم : بله منم ..
    گفت : ببین شیف شب کار میکنی واسا نمی کنی برو ...
    گفتم : بله اتفاقا شیفت شب بهتره .
    گفت : ضمانت می خوام چی داری ؟
     گفتم : تا شما چی بخواین ...
    گفت : هر چی کار کردی نصف می کنیم ... اگر در آمدت خوب بود شیفت صبح بهت میدم ... تصادف با تو خرابی ماشین با من ، می ببینی من چقدر با انصافم ؟
    گفتم : بله از صورتتون مشخصه ...

    بادی تو گلو انداخت و گفت : سند داری ؟
     گفتم : نه والله ..
    گفت : چی داری ضمانت بذاری ؟
    گفتم : با شناسنامه کارت پایان خدمت مشکل حل نمیشه ؟ ...
    گفت : خوب پسر جون من تو رو از کجا بشناسم ماشین بهت بدم ...
    گفتم : وقتی این کارت ها دست شما باشه خوب من چیکار می خوام بکنم ...
    گفت : اگر بلد نیستی من یادت میدم میری مفقودی اعلام می کنی دوباره می گیری ...

    گفتم : والله و بالله که من اهلش نیستم ولی اگر نمیشه دیگه مزاحم نمیشم ... اومدم از در بیام بیرون ...       صدام کرد : باشه با خدا به نظر آدم خوبی میای ... معتاد پوتاد که نیستی ؟
     گفتم : نه خاطرتون جمع باشه ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان