خانه
164K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۰:۴۴   ۱۳۹۶/۱/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت سوم

    بخش اول



    از عمه بعید بود گفتن اون حرفا ….. منم که تو حالی نبودم که حرفاشو جدی بگیرم …… ولی سرنوشت بازی های عجیبی داره …..
    یک ماه بعد گچ پای منو باز کردن و عکس انداختن و یک گچ سبک بستن طوری که بتونم خودم کارای خودمو انجام بدم ، با حال زار و نزار منو از بیمارستان آوردن خونه ولی چه خونه ای ؟ ...
    حالا به خونه ای پا می گذاشتم که بدون پدر و مادرم سوت و کور بود همه چیز بوی غم می داد ، اولین باری بود که طعم بد بختی رو می چشیدم …

    خیلی برام سخت بود ولی چاره ای نداشتم زنده بودم و باید زندگی می کردم ….

    گفتم منو ببرن تو اتاقم روی تخت با زحمت خوابیدم و اشک ریختم …….
    دو ماه بعد بالاخره اون گچ رو هم باز کردن و تونستم راه برم .
    هادی با احتیاط منو سوار ماشین کرد و برد بهشت زهرا سر خاک اون دو نفر که همه ی کس من بودن و در یک چشم بر هم زدن هر دو رو از دست داده بودم ….

    نم نم برف میومد و هوا به شدت ابری و گرفته بود مثل دل من …. رفتم سر مزار و خودمو انداختم روی سنگ قبر … این اولین بار بود …. همین طور گریه می کردم و می گفتم : کاش منم با خودتون می بردین … من حالا تک و تنها چیکار کنم ؟ … مگه برای من آرزو نداشتین پس چی شد ؟ غلط کردم گفتم بریم شمال اگر نمی خواستید برین خوب به خودم می گفتین من تو این دنیا فقط شما رو می خواستم …….
    وقتی برگشیم خونه فورا رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم تا کسی با من حرف نزنه ولی اعظم و هادی اومدن رو لبه ی تخت نشستن ….

    هادی موهای منو نوازش کرد و گفت : من که نمردم قربونت برم من داداش بزرگ تو هستم تا آخر عمر نوکریتو می کنم ….. و خم شد و منو بوسید ….
    گفتم : هادی دلم تنگ شده چیکار کنم ؟ اگر میگی هر کاری برام می کنی بگو الان چیکار کنم ؟ من مامانمو می خوام …. می خوام برم تو بغلش می تونی برام کاری بکنی ؟
    گفت : آره خواهر خوشگل من , از این جا میریم تو با من بیا بریم خونه ی ما بعد اینجا رو می فروشیم و هر دو خونه می خریم این طوری بهتر نیست ؟

    گفتم: نه هرگز من از این خونه بیرون نمیرم …….
    ( تا اون موقع اعظم و هادی با پسر دوساله شون فرید خونه ی ما بودن هادی منو تا مدرسه می برد و میاورد هر چی محبت توی دنیا بود نثار من می کرد حتی سر غذا برام لقمه می گرفت هروقت میومد خونه یک چیزی برای من خریده بود تا کمبود مامان و بابام رو احساس نکنم …. اونم خودش خیلی غمگین بود … و ابراز ناراحتی می کرد … )
    تا اون روز …. اعظم به زور قیافه گریونی به خودش گرفت و گفت : الهی اعظم فدای تو بشه ... ما تا کی اینجا بمونیم بیا بریم خونه ی ما تو مثل خواهر منی با هم زندگی می کنیم دیگه ؛؛ دنیا که آخر نشده …

    از جا پریدم و گفتم : نه امکان نداره خودم تنهایی زندگی می کنم من خونه ی شما نمیام هرگز …

    هادی با ناراحتی گفت : چی داری میگی ؟ تنها که نمی تونی باشی باید یه فکری بکنیم … این بدبخت چه گناهی کرده می خواد بره سر خونه و زندگی خودش ؟ تو هم عزیز منی نمی تونم تو رو تنها بذارم …

    به گریه افتادم و گفتم : هادی جان الهی فدات بشم بذار من تو خونه ی خودمون باشم اذیتم نکن چرا شماها نمیان اینجا زندگی کنین ؟ خونه ی شما خیلی کوچیکه من اونجا طاقت نمیارم . تو رو خدا هادی شماها بیان …………..
    از اونا اصرار و التماس و از من انکار …….. ولی خوب معلومه دیگه حرف من به جایی نرسید … و فردا در عین نارضایتی مقداری از وسایلم و کتابام بر داشتم و موقتاً رفتم به خونه ی اونا …..
    خونه ی هادی یک حیاط کوچیک داشت با یک اتاق سه در چهار که با یک راهرو از آشپزخونه و انباری جدا می شد …..

    هر چی فکر می کردم چرا اونا راضی نشدن بیان خونه ی ما نفهمیدم تازه اون خونه ی کوچیک اجاره ای هم بود و این خودش برای من معما شده بود ….
    غیر از هادی که همیشه با من مهربون بود اعظم هم نهایت سعی خودشو می کرد تا من راحت باشم ولی خوب نبودم اولا نمی دونم چرا احساس می کردم محبت های اونا مصنوعی و افراطی شده ، دوما خونه ی کوچیک اونا طوری بود که جا برای خودشون هم نبود می خواستم درس بخونم ولی فرید شیطونی می کرد و تمرکز منو بهم می زد تازه شبها هم باید توی راهرو می خوابیدم هوا سرد شده بود از زیر در سوز میومد و من هر شب تا صبح می لرزیدم .





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان