خانه
164K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۰۳   ۱۳۹۶/۲/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت سی و سوم

    بخش دوم



    منم دیگه صبرم تموم شد , دستمو گذاشتم روی دهنم و در حالی که به شدت به گریه افتاده بودم شروع کردم به فریاد زدن : تقصیر من نبود … تقصیر من نبود .... داد نزن ... من گناهی ندارم , فکر کردم تویی ….. چه می دونستم تورجه … آههههه آههههه ….. نکن ... با من اینطوری نکن ….. نمی خوام …. نمی خوام من گناهی ندارم …. من گناهی ندارم …. من گناهی ندارم …
    ایرج ترسید و زود دست منو گرفت و گفت : خیلی خوب آروم باش … آروم باش قربونت برم ... ببخشید ... تو رو خدا آروم شو تا حرف بزنیم ….

    ولی من همین جور می لرزیدم و هق و هق گریه می کردم و به همون حال گفتم : به خدا اصلا حدس نمی زدم تورج باشه ... با حرفایی که با هم زده بودیم فکر دیگه ای نکردم , از بس ذوق کرده بودم و دستپاچه شدم زود جواب دادم ……. آخه … آخه من که رک و راست همون فرداش بهش گفتم ... تازه اگر حال حمیرا بهم نخورده بود همون شب می گفتم ...

    ولی اشتباه کردم منتظر تو شدم که مثل همیشه بیایی و من نجات بدی ولی تو منو ….. منو …..

    و گریه ام شدید شد و نتونستم حرف بزنم ….

    ایرج هراسون منو دلداری می داد و دستم رو گرفته و بهم التماس می کرد آروم باشم …

    یک کم که بهتر شدم اونم آروم شده بود ولی تازه اون موقع بود که دیدم اونم اشکهاش صورتشو خیس کرده …. بهش نگاه کردم دلم براش سوخت , راست می گفت حق با اون بود ….

    دستم که هنوز توی دستش بود رو کشیدم ولی ول نکرد ….
    اونم تو چشم من خیره شد و گفت : چیکار کنم رویا ؟ تو بهم بگو … من به هیچ وجه نمی تونم از تو بگذرم نه به خاطر تورج نه هیچ کس دیگه ... تورج برام خیلی عزیزه ولی تو عشق منی و از همه کس بیشتر دوستت دارم , نمی خوام تو رو از دست بدم ….. فکر کن منی که به حمیرا حسودی می کنم چطوری دارم این وضعیت رو تحمل می کنم ….
    گفتم : به خدا من تقصیری نداشتم ، فکرشم نمی کردم که تورج همچین احساسی نسبت به من داشته باشه …. خوب تو فکر نمی کنی به من داره چی می گذره ؟ می دونی چقدر زجر کشیدم ؟ این قلبم شبانه روز تپش داشت … اصلا نمی فهمم چطوری روز رو شب می کنم … منم دلم برای تورج سوخت و براش ناراحتم ... دائم خودمو نفرین می کنم که چقدر بی عقلم ……
    ایرج یک دستمال برداشت و صورتشو خشک کرد و گفت : آخه می دونی چی شده … روزی که من اومدم تو رو ببرم خونه ی مینا , مامان شب قبل از من پرسید : نظرت نسبت به رویا چیه ؟

    گفتم : برای چی ؟

    گفت : دختر خوبیه ها از دستش نده ... الان رفته دانشگاه , خوشگل که هست ... دکترم میشه ... دیگه چی می خوای ؟ من دوست دارم رویا عروس خودم بشه تا همیشه مراقبش باشم ….

    من گفتم در موردش فکر می کنم ... روم نشد بهش اونجا بگم که نسبت به تو چه احساسی دارم ولی وقتی دیدم از تو دانشگاه با بقیه دانشجو ها اومدی بیرون ترسیدم حرف مامان راست در بیاد , همون جا تصمیم گرفتم بهت بگم …

    بعد منتظر شدم تا مامان ازم بپرسه تا حقیقت رو بگم … که این وضع پیش اومد و مامان فکر کرده بود توام به تورج علاقه داری چون اون شب اونقدر طولانی با هم بیرون بودین ؛؛ خوب اونم فکر می کرد تو می دونی در مورد کی حرف می زنه … که اون به خودش اجازه داده ازت ….. آخخخخ ولش کن نمی تونم به زبون بیارم ... وقتی بهش فکر می کنم خون تو رگ هام منجمد میشه ... باور کن چند بار اونقدر حالم بد شد که فکر کردم دارم می میرم …….

    نمی دونی بهم چی گذشت وقتی تورج داشت از تو به من می گفت ... اگر کس دیگه ای بود می کشتمش , قسم می خورم دورغ نمیگم ….از من بعیده ولی نمی دونم چرا نسبت به تو این قدر حسودم ... باور کن به اون عروسکت هم حسودی کردم …….





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان