خانه
333K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۵:۲۵   ۱۳۹۶/۲/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت اول

    بخش ششم




    فصل اول :


    سال پنجاه بود و من هیجده سال داشتم ... سال آخر دبیرستان بودم و هم اینکه برای کنکور آماده می شدم ... خیلی دلم می خواست برم دانشگاه ... این علاقه رو در واقع مریم تو دل من گذاشته بود ...
    اون زمان بهترین زندگی ای رو که می تونست یک نفر داشته باشه , داشتم ... پدر من از تاجرای معروف تهران بود و با هر چی اعیان و اشراف بود , یک جوری مراوده داشت و عده ای هم از خانواده ی سلطنتی ...
    پدرم مرد قدبلند و خوش تیپی بود ... قسمتی از موهای جلوی سرش ریخته بود و موهای کنار سرش سفید شده بود که جذابیت خاصی به او داده بود .
    در لحظه اول که کسی او را می دید , این فکر براش پیش میومد که اون مرد خشن و بی رحمی باید باشه ... در حالی که اون مهربون ترین آدمی بود که تا حالا من شناختم ...
    زود راضی می شد و نمی تونست اشک کسی رو تحمل کنه ... و خودشم گاهی مثل بچه ها گریه اش می گرفت ...
    ولی همیشه سعی می کرد این دلرحمی خودشو مخفی کنه و موفق هم می شد ... چون همه ازش حساب می بردن ...
    جز مادرم سیمین خانم ... او زن زیبایی بود ... لطیف و شکننده ....... باریک و بلند , سفیدرو مثل مهتاب ... موهای زیتونی رنگی داشت و هر گز اونا رو رنگ نمی کرد و از اینکه دوست و آشنا از موهای اون تعریف می کردن ...خیلی به خودش می بالید ...
    او خوب می دانست پولهای پدرم رو چطوری خرج کنه ...
    همیشه مشغول دو کار بود ... یا حاضر می شد به مهمانی بره و یا در تدارک مهمونی دادن بود ...  و در هر فرصتی , راهی سفر به یکی از کشورهای اروپایی ...
    از وقتی هم که برادرم امیررضا را به لندن فرستاده بود , این سفرها نزدیک تر شده بود ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان