نانایی و باران عزیز و دیگر دوستان گرامی ممنون از اینکه نگرانم بودید و بهم پیام دادید، من شرمندم که نتونستم ی مدت باهاتون در ارتباط باشم و الانم که اومدم با هزار تا غم و غصه و دلگرفتگی و بغض و اشک و... اومدم چون دلم خونه خونه... من باید چیکار کنم دارم دیوونه میشم خواهش میکنم کمکم کنید...
قبلاً گفته بودم فکر کنم نانایی یادش باشه(تو نی نی سایت) که دخترعموم بعد از 8سال نازایی و بدبختی و دوا و درمان و کاشت نطفه و... بارداره و همه خوشحال و شاد داشتیم خودمون رو آماده میکردیم که ی نی نی بیاد و همه رو خوشحال کنه، خدا 7روز پیش شادمون کرد و ی پسر و دختر مامانی و ناز به دخترعموم داد که همون موقع دخترش مرد(البته دکتر هم گفته بود دووم نمیاره چون خیلی ضعیف و بی جون بود و بچه هایی هم که کاشته میشن تو رحم مادر چون چند نطفه هستن، از بین 10 تا نطفه 1 یا 2تاش باقی میمونه که دخترعموم خودش رو واسه همون یکی که پسرش بود آماده کرد.
که همون موقع که دخترعموم زایمان کرده بود ی خانم دیگه هم زایمان کرد و تا بچش ب دنیا اومد از بیمارستان فرار کرد و بچه رو گذاشت و رفت و تا پرستارها هماهنگ کنن و پیگیر بشن مادر کجاست، بچه هم خودش رو هلاک کرد انقدر گریه کرد و دخترعموی بیچارمم دلش واسه بچه سوخت و اومد و به بچه اون زن هم شیر داد و گفت ثواب داره و... که بعد از 2روز فهمیدیم اون مادر ایدز داشته و میدونسته بچش هم ایدز داره فرار کرده که نبینتش و بهش دل نبنده و... که حالا دکترها احتمال دادن بچه و دخترعموی من هم مبتلا شدن و دارن روشون آزمایش انجام میدن که جواب آزمایشهای اول + بوده و اونا هم مبتلان...
خونشون عذاخونست و زن عموی بدبختمم تا فهمید دخترش و نوه اش اینطوری شدن سکته کرد و بیمارستان بستری شده... دارم دق میکنم چرا باید کسی که میخواهد ثواب کنه اینطوری عذاب بکشه و تازه داشتن روی خوشی رو میدیدن، حالا باید چیکار کنم انقدر گریه کردم که دارم دق میکنم...
من میرم ی دوش بگیرم و دوباره میام و نوشته هاتونو میخونم...