داستان عزیز جان
قسمت چهل و نهم
بخش دوم
در تمام این مدت که همه درگیر بودیم , فتح الله روی تخت نشسته بود و اصلا کاری به کار کسی نداشت ... انگار تو این دنیا نبود ...
خان باجی به اوس عباس اشاره کرد که : باز تو خودشه , برو باهاش حرف بزن ... تو برادر بزرگشی ... با خان بابات لج می کنی , به فکر من و برادرات نیستی ؟
برو باهاش حرف بزن ... برو مادر .. منم برم ناهارو بیارم … توام برو نرگس بشین ... الهی بمیرم ناراحت شدی ... چیکار کنم این پدر و پسر با هم نمی سازن ………..
گفتم : بیام کمکتون کنم ؟
گفت : نه ... من کاری نمی کنم , فقط دستور میدم … دستور دادن بلدی ؟ بیا … ولی نه نیا ... اونا الان اونجان … بهتره خودم برم ….
و رفت …
من لب تخت نشستم و زهرا رو گرفتم بغلم ... احساس کردم بچه ام ترسیده ...
اوس عباس هم لب اون یکی تخت نشسته بود و سرشو پایین انداخته بود ... از اینکه اینقدر ناراحت می دیدمش رنج می بردم ….
یه مدتی طول کشید که دیدیم غذا رو آوردن ... چند تا زن جوون و دو تا مرد میانسال مجمعه های بزرگی رو روی سرشون میاوردن و پشت سرشون حیدر و طلعت خانم با دختراش میومدن و آخر سر هم خان باجی که یک کاسه دستش بود ……
باورم نمی شد ... همون طور که خان باجی گفته بود اونا برگشتن ...
طلعت خانم می گفت : حیدر نمی ذاره ما بریم …
دو تا از مردا مجمعه های مهمونای ممد میرزا رو بردن و سفره رنگینی که خان باجی تدارک دیده بود , پهن شد … و دیدم که طلعت خانم بدون خجالت اول از همه نشست و برای خودش کشید و به دختراش هم اصرار می کرد بخورین , می بینین که خان باجی ناراحتی داره ملاحظه کنین و نذارین تعارف کنه ... و پشت سر هم لقمه می زد …..
و خان باجی خون خونشو می خورد …… و خیلی راحت به حیدر گفت : خیلی دلم می خواست یه کاری می کردم کارستون ولی می ترسم اَنگِ زن بابا بهم بزنن ……
ولی طلعت خانم بازم به روی خودش نیاورد و گفت : نه بابا ... شما که از مادر باهاشون مهربون ترین ... اگه از شما گله کنن بی انصافیه ... همین اوس عباس رو ببین چه جوری زنشو تر و خشک می کنین , با اینکه بیوه بوده و دو تا بچه داره ... خوب به خاطر اینه که نگن زن بابایی ……
خان باجی داد زد : الان می ذاری ناهار زهر مارمون نشه ؟
و دیدم که طلعت خانم اصلا به روی خودش نیاورد ...
نمی دونم اوس عباس چیزی خورد یا نه , چون خیلی زود بلند شد و ما خداحافظی کردیم و راه افتادیم و با اصرار خان باجی با کالسکه ی ممد میرزا برگشیم خونه …..
ناهید گلکار