خانه
165K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۷:۴۲   ۱۳۹۶/۴/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت پنجاه و پنجم

    بخش دوم




    همینطور که شکر می ریخت تو چایی , به من گفت : حالا می خوای قهر باشی ؟

    هیچی نگفتم .....

    باز پرسید : آره ؟ می خوای قهر باشی ؟ بیا حرف بزنیم ….. به خدا قسم هنوز پولامو نگرفتم ... اونم از من رو پنهون می کنه ... کارو مثل دسته ی گل بهش تحویل دادم چون باید می رفتم سر کار جدیدم … اگه تحویلش نمی دادم , الان مجبور بود پول منو بده ... خوب اون باید بده که من بدم به کارگرهام …
    گفتم : مي خواي حرف بزنيم ؟ بدت نمياد حرف حق بشنوي ؟ …
    گفت : نه , به جون عزيز خودت ... هر چي بگي حق داري ... گوش مي كنم ...
    تو زن عاقلی هستی … ولی خوب تو که نمی دونی من تقصیر ندارم … والله بی تقصیرم …

    گفتم : چرا بی تقصیری ؟ تو با این همه هنرت و زحمتی که می کشی نباید یه کم پس دست خودتو داشته باشی ؟ همیشه تا دینار آخر خرج می کنی , بعد کاسه ی چه کنم چه کنم دستت می گیری ... بابا یه کم این شکم کمتر بخوره به خدا چیزش نمی شه ... می دونی من تو این ماه چقدر مال خدا رو ریختم دور ؟ چیزایی که گیر هیچ کس نمیاد ... مهمون داریم , خوب باشه ... ولی چرا دو تا جعبه گوجه فرنگی می گیری ؟
    حالا این که خوبه من فوراً رب درست می کنم …. اصلا ولش کن .... یک کلام اسراف می کنی ... خدا هم بدش میاد و این طوریت می کنه ….
    در حالی که سعی می کرد عصبانیتشو نشون نده و خودشو کنترل کنه گفت : چه اسرافی کار می کنم ؟ دوست دارم خوب زندگی کنم ... بچه هام چشم و دل سیر باشن ... فامیل تو رو دعوت می کنم نرن بگن نرگس بدبخته ... مگه یادت نیست ما تو اون خونه که بودیم هیچکس به سراغمون نیومد که بگه مردین یا زنده این ؟ می خوام حالا ببینن که تو خوشبختی و چیزی کم و کسر نداری ( حالا هی می گفت و کم کم داشت جوش میاورد )
    منم صدامو بلند کردم و گفتم : چه حرفایی می زنی ؟ من درکت می کنم ولی اونا هیچ کدوم مهم نیستن ... هرگز دیدی من از این موضوع شکایتی داشته باشم ؟ برام مهم نیست ... صد بار گفتم من و تو , نرگس و عباسیم ... اگه کسی مارو می خواد بیاد , نمی خواد نیاد ….. اگه برای غذا و خونه ما رو می خوان , می خوام هرگز نخوان ...

    تو فکر می کنی من نمی فهمم از وقتی خانم اومد اینجا , پای همه به خونه ی ما وا شد ؟ فکر می کردن اینجا چه خبره …. بیا به چیزی تظاهر نکنیم ... ما همینیم که هستیم ... با هم خوشبختیم , همین کافیه ... احتیاجی به کسی نداریم ... اگه ما رو می خوان بیان ... اگر نه چه لزومی داره تو همه ی پولاتو خرج اونا بکنی و خودتو زن و بچه تو به دردسر بندازی ؟ …

    دیگه این دفعه واقعا از کوره در رفت یا مغلطه کرد که از حرف حساب فرار کنه ... بلند شد و شروع کرد با غیض و تر لباس پوشیدن و گفت : بر پدر من لعنت که دستم بی نمکه ... هر کاری می کنم تو راضی بشی نمیشی …. برعکس مثل اینکه تو رو تو دردسر انداختم و عرضه ندارم زن و بچمو درست نگه دارم ….

    بعد دستشو کوبید رو هم و داد زد : زندگی بالا و پایین داره ... یه روز هست یه روز نیست ... باید با مشکلات جنگید , نه که با هم بجنگیم و …
    درو زد بهم و با عصبانیت رفت ….
    اولش بغض کردم ولی فکر کردم خوب شد بهش گفتم .. شاید بره فکر کنه و به خودش بیاد ...

    رو این اصل رفتم سر کارم …. بازم از اینکه بلایی سر کوکب نیومده بود خوشحال بودم ولی دائماً فکر می کردم خوب این طلبکارا رو چیکار کنم ؟ کاش خان باجی اینجا بود ...

    اون روز با خودم فکر کردم نرگس این مرد حساب کتاب سرش نمیشه باید به فکر آینده ی این بچه ها باشی ….
    از اون روز به طور جدی وسایل خیاطیمو آوردم و مشغول شدم به کار …. من غیر از گلدوزی ، سیسمونی هم خیلی قشنگ و تمیز می دوختم ... این بود که فعلا با پارچه هایی که داشتم شروع کردم …

    با خودم گفتم حالا که این همه زن آبستن داریم , بالاخره به یکی می فروشم ….

    غروب , وقت هر شب اوس عباس نیومد و باز ساعت ها چشم به راه موندم ... دیروقت که شد شام بچه ها رو دادم و خوابوندم ... خودم فقط خیاطی می کردم و اشک می ریختم ...

    بازم ساده لوحانه فکر می کردم بلایی سر خودش آورده چون می دونستم خیلی دلش نازکه و زودرنجه ...

    باز با خودم می گفتم لال بشی نرگس , نتونستی جلوی زبونت رو بگیری ... مثل اینکه زیاده روی کردی ….

    تا نزدیک صبح من دوختم و دوختم و اشک ریختم ........




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان