خانه
165K

رمان ایرانی " عزیز جان "

  • ۱۷:۰۵   ۱۳۹۶/۴/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان عزیز جان


    قسمت پنجاه و نهم

    بخش اول




    خان باجی در حالی که پول رو از جیب بغل پیرهنش درمیاورد , گفت : اوس عباس , بدم ؟ چی میگی ؟ توام موافقی ؟
    اوس عباس سرشو تکون داد …. معلوم نبود منظورش چیه ….

    خان باجی فقط پرسید ولی منتظر جواب اون نشد ...

    با دقت شش تومن شمرد و داد به اوس عباس و گفت : شما بشمر , ببین همینو دادی به من ؟ ….

    اوس عباس که قیافه ی آرومی به خودش گرفته بود , پولا رو شمرد و مغرورانه گفت : اینم پولتون ... به خدا به خاطر خان باجیم بهتون چیزی نگفتم ... از دست شما قلبش گرفته بود ….
    همون داش مشتیه پول رو گرفت و خیالش که راحت شد , گفت : ببخش آبجی , قصد بدی نداشتیم ... زَد زیاد ….

    و راه افتاد و بقیه هم دنبالش رفتن بیرون ……..
    در که بسته شد , اوس عباس رفت و خان باجی رو بغل کرد و بوسید و گفت : می خواستی زجرم بدی ؟ چرا نگفتی ؟ الهی قربونت برم خان باجی من …..

    خان باجی پرسید : چی رو نگفتم پسر جان ؟ قرار نبود من خرجی یک ماهمو بدم دست طلبکارای تو ... خوب دیگه دیدم چاره نیست ... اومده بودم خرید ... می دونی که یک ماهه خرید می کنم ... حالا جواب خان باباتو چی بدم ,, نمی دونم ….
    ولی خوب اگرم می دونستم نمی گفتم ... چرا که باید شرط می ذاشتم و توام که شرط قبول نمی کنی …

    چه فایده داشت می گفتم ؟ ... هر کاری دلت می خواد بکن … هر روز صد تا نره غول رو علم کن بریز سر زنت , بیان تن و جونشونو بلرزونن و خودتم فرار کن برو عرق خوری تا چیزی از گنده کاریهات نفهمی ... خوب راهیه ….

    کارتو هم رو حساب کتاب نکن ... پول دستت اومد تا تهش خرج کن ... ول کن بابا , بذار کارگرها مثل سگ بیفتن دنبال پولشون ... چیکار داری ؟ به تو چه ؟ … اصلا به من چه؟ … دلت این طوری می خواد ؟ بکن مادر …

    منم برات شرط نمی ذارم ... ولی من مثل نرگس نیستم که پول بدم پس نگیرم ... من پولمو می خوام .. حاضر که شد بیار برام وگرنه میام و در خونه ات سر و صدا می کنم ...

     و خودش بلند خندید و گفت : حالا پاشو به درشکه بگیر من باید برم که دل طلعت برام تنگ شده و داره بهانه ی منو می گیره …
    اوس عباس بغلش کرد و گفت : خان باجی قول میدم ... دیگه نمی ذارم این وضع پیش بیاد به خدا خودم مردم و زنده شدم از روی نرگس خجالت می کشم …..
    باز خان باجی خنده بلندی کرد و گفت : می دونم مادر ... تو رو می شناسم ... برای همین بهت اعتماد کردم و ازت توقع دارم مثل عباس رفتار کنی .. با عزت نفس … این کارا آدمو ذلیل می کنه ... نکن مادر ... حساب کارتو داشته باش , ولخرجی نکن .. ببین خودت راحت تر زندگی می کنی …. یک شب نخور پاک , فرداش بخور خاک ….
    اوس عباس برای خان باجی درشکه گرفت ... او در میون ناراحتی من و بچه ها خداحافظی کرد و رفت ….
    من هیچی به خان باجی نگفتم ... تشکرم نکردم ... اصلا کلامی پیدا نمی کردم که لایق اون باشه ... دلم می خواست می تونستم مثل اون باشم ... دریادل و باجرات ... بعد از آقا جان , او بهترین آدمی بود که شناختم …
    آخه از اون به بعد اوس عباس به طور کلی عوض شد ... واقعا حساب کارشو داشت ... دیگه با حساب خرج می کرد و کار و بارش روز به روز بهتر می شد …

    دو سال گذشت و من برخلاف میلم دوباره آبستن شدم ... زهرا و رجب رو به مکتب فرستادم و حالا هر دو خوندن و نوشتن یاد گرفته بودن و من خودم از اونا …
    کاری که خیلی دوست داشتم انجام بدم ...

    اطراف ما آباد شده بود ... همسایه داشتیم و با اونا رفت و آمد می کردیم ... به داد هم می رسیدیم و از احوال هم با خبر بودیم که باز اوس عباس برای من دردسر درست کرد ……
    من مرتب لباس نوزاد می دوختم ، گلدوزی ، تیکه دوزی می کردم ... همه ی این کارا رو دور از چشم اوس عباس می کردم ... طبق سفارش خان باجی نمی خواستم به این کار راه بُردار بشه و روش حساب باز کنه …

    پس هر چی می دوختم , می ذاشتم توی یه صندوق و هر وقت کسی خواهون اون می شد , یواشکی می فروختم و پولش رو هم می گذاشتم توی همون صندوق ...

    حالا زهرا یازده سالش بود و رجب ده ساله و کوکب سه سال و نیم داشت ….
    طبق رسوم برای زهرا خواستگار میومد و من به هیچ عنوان قصد نداشتم اونو به این زودی ها شوهر بدم و بلایی که سر خودم اومده بود , سر اونم بیارم ... بچه ام همه جور به من کمک می کرد ….

    یک روز آخرای تابستون , اوس عباس خوشحال اومد خونه و گفت که : یه زمین هایی هست که میگن رو به ترقیه ... زمین های جلالیه ... من هزار متر از اون زمین ها خریدم و می خوام چند دستگاه بسازم ... یکی خودمون بشینیم ، یکی اجاره بدیم ، یکی رو هم بفروشیم و دوباره زمین بخرم و بسازم ….
    گفتم : از کجا پول میاری ؟

    گفت : این جا رو گذاشتم بفروشم ... با پولش سه تا خونه ساخته میشه ….



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان