خانه
222K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۶:۳۰   ۱۳۹۶/۵/۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت اول

    بخش سوم




    اما خاله عاطفه اومد و عماد همراهش نبود ... قدرت اینکه بهش سلام کنم نداشتم ...

    خدایی بود که مامان پرسید : پس کوشن عماد و عادل ؟
    گفت : با باباشون میان .. عبدالله می دونه که شوهرت خونه نیست , نیومد ... ول کن بابا , میان دیگه ... از الان بیان اینجا چیکار ؟
    تا اومدنِ عماد , چشمم به پنجره بود ...
    وقتی از دور دیدمش , بی اختیار از جا پریدم ...
    طوری که مامان پرسید : وا خاک بر سرم , چی شدی ؟
    دستپاچه شده بودم ... گفتم :گرممه , برم آب بخورم ...

    ولی رفتم به طرف در تا هر چی زودتر اونو ببینم ...
    احساس کردم عماد هم با نگاه دنبال من می گرده و در یک لحظه نگاهمون در هم آمیخت و به جون من آتیش زد ...
    عماد چشمان درشت و سیاهی داشت و خیلی خوش قیافه بود ولی قدش متوسطِ یکم کوتاه بود ... موهای بلند صافی داشت که تقریبا تا روی شونه هاش می رسید و گهگاهی با دست می زد عقب ...

    اون زمان مد شده بود که پسرها موهای سرشون رو بلند می کردن و یک شلوار پاچه گشاد می پوشیدن و می شدن محبوب دخترا ....
    وقتی اونا نشستن , من رفتم تا چایی بریزم ...


    خونه های سازمانی کوچیک بود ... دو تا اتاق خواب و یک هال و پذیرایی و یک آشپزخونه ی کوچیک تمام چیزی بود که ما داشتیم که اگر از اونجا جوابمون می کردن , جایی نبود که توش زندگی کنیم ....
    اما تا دلتون بخواد دل خوش داشتیم ...

    در حالی که دستم می لرزید , چایی ها رو بردم تو اتاق ...
    مامان داشت از بُردِ امروز من و کاپی که گرفته بود با آب و تاب تعریف می کرد ...

    همین طور که چایی رو گذاشتم رو میز , گفتم : می دونی خاله وقتی به مامان گفتم چی به من گفت ؟
    خاله عاطفه خندید و گفت : می دونم بی احساسه ... قربونت برم چی گفت ؟

    ادای مامان رو در آوردم و گفتم : گفت خیلی خوب , حالا برو چایی دم کن ... زیردستی ها رو هم بذار ...
    همه شروع به خندیدن کردن ... عماد که صدای خنده اش بلند شده بود , گفت : مثل مامان من ... همشون مثل هم هستن ...
    خاله گفت : ولی عماد وقتی به من گفت که می خواد تو تلویزیون بخونه , از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم ... باورتون میشه ؟ می خوان صداشو از تلویزیون آموزشی پخش کنن ...

    بی اختیار داد زدم : تو رو خدا ؟




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان