خانه
220K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۱۸:۲۲   ۱۳۹۶/۵/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت چهاردهم




    دوباره عید اومد و سفر ما هم شروع شده بود ... وقتی رفتیم شهرستان , هر روز و هر روز محمدو می دیدم ... خیلی خوشحال بودیم ... لیلا و سحر متوجه شده بودن , محمدم واسشون گفته بود و اونا خیلی بهمون کمک می کردن که زود زود همدیگه رو ببینم
    یه روز زن عمو دعوتمون کرد خونه شون ... عصر بود و تو حیاط داشتیم وسطی بازی می کردیم که محمد ناخواسته توپو تو سینه م زد ... اونقد دردم اومد ناخوداگاه گفتم :
    - ای بمیری ... این چه کاری بود ؟
    در جا زبونمو گاز گرفتم ... من چطور دلم اومد این حرفو بزنم ؟ مگه من بی محمد زنده هم می مونم که الان اینو بش گفتم ؟
    رفتار زن عمو خیلی خوب بود که حالا این حرفمم اضافه شد ! هی راه می رفت می گفت :
    - دختر باید سنگین باشه
    دختر باید باوقار باشه
    دختر نباید با پسرا حرف بزنه
    دختر باید …
    دختر نباید …
    حس می کردم خیلی ازم متنفره
    بعد شام بابا گفت که امشبو اینجا می خوابیم و فردا راهی می شیم ... انقد خوشحال بودم که تو
    پوست خودم نمی گنجیدم ... هر ثانیه زیر یه سقف نفس کشیدن با محمد واسم واسم بهشت بود ...

    طوری بهش وابسته شده بودم که می گفتم خدا چه جوری برگردم شیراز و بدون اون دووم بیارم ؟
    شب با خنده و دلخوشی خوابم برد ... زخم زبونای زن عمو نمی تونستن از شادیم کم کنن ...
    صبح وقتی بیدار شدیم , عمو گفت : ناهارو بمونین و بعد برین
    خدا خدا می کردم بابا قبول کنه
    خدا صدامو شنید ... بابا قبول کرد
    بعد ناهار بابا دیگه عزم رفتن کرد و گفت :برید لباساتونو بردارین که دیگه راهی بشیم
    رفتم اتاق که ساکمو بردارم , دیدم محمد نماز می خونه ؛ منتظرش موندم تا تموم بشه و ازش خداحافظی کنم ...
    وقتی نمازش تموم شد , برگشت و منو دید تعجب کرد
    - داریم می ریم , اومدم ازت خداحافظی کنم ...

    بغض گلومو گرفته بود ... داشتم خفه می شدم ...

    با صداش سر جام وایسادم
    - صب کن کارت دارم
    اومد نزدیک . گفت :
    - حنا منتظرم می مونی دیگه ؟
    - ینی چی منتظرت می مونم ؟
    - می ترسم تو رو ازم بگیرن ... حنا من بی تو نمی تونم ... تو رو خدا ازدواج نکن , تحت هیچ شرایطی ...
    - چی میگی محمد ؟ من بی تو می میرم , من فقط مال توام ... ینی چی این حرفا ؟
    - حنا طول می کشه مامانمو راضی کنم , واسه همین می ترسم
    - چرا زن عمو از من متنفره ؟
    - ازت متنفر نیس ولی دختر داییمو زیر سر داره واسم
    وای خدای من ... چی می شنیدم ؟ قلبم تیر کشید ... نفسم قطع شد ... من بی اون می مردم ...
    - محمد من بی تو می میرم ... الانم که دارم برمی گردم , دارم از الان دیونه می شم ...
    دیگه نتونستم اشکامو کنترل کنم ...........

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان