خانه
107K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۵:۵۳   ۱۳۹۶/۷/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت یازدهم

    بخش اول



    با خوشحالی راه افتادم طرف خونه ...
    تلفنم رو نگاه کردم ... نسترن ده بار زنگ زده بود ...
    گرفتمش و گفتم : مژده بده , کار پیدا کردم ...
    گفت : الهی قربونت برم مردِ من ... واقعا ؟ چه کاری ؟
    گفتم : استاد برزو رادمهر در خدمت شما هستم ... تو یک کلاس کامپیوتر از فردا ... نه , از امشب تدریس می کنم ... همین امشب هم رفتم کلاس ...
    گفت : نه ... نمی خوام ... دوست ندارم ...
    پرسیدم : چرا ؟ خوبه که ...
    گفت : تو این کلاس ها پر از دختره ,  می ترسم زیر پات بشینن ... نمی خوام ...
    گفتم : زیر پام می شینن ولی تو تاج سر منی ...
    گفت : شوخی نمی کنم به خدا ... هر کس رو می ببینی این روزا داره کامپیوتر یاد می گیره ...
    گفتم : خوبه که ... بهتره برای من ...
    گفت : پس منم میام اسم می نویسم ... می خوام شاگرد تو باشم ... باید هوای تو رو داشته باشم ...
    گفتم : بیا , از خدا می خوام ... ولی تو رو خدا منو کنترل نکن ... من آدم خطاکاری نیستم ولی دست به فرارم خیلی خوبه ... فرار می کنم ها ...
    گفت : جدی می خوای بری تدریس کنی ؟ آخه همشون دخترن ...
    گفتم : چه نشستی که امشب هم به یک دختر درس دادم ...
    با ناز گفت : خوشگل بود ؟
    گفتم : آره , هم خوشگل بود هم خیلی باهوش ... هر چی گفتم زود یاد گرفت ...
    گفت : تو رو خدا به مامانت بگو بیاد منو عقد کنه , خیالم راحت بشه ...
    گفتم : نسترن یک چیزی بهت می گم خوب گوش کن ... دوباره تکرارش نکن , خواهش می کنم ... مامانم برای من خیلی مهمه ، نمی خوام اذیت بشه ...
    یکم با صبر و حوصله و عاقلانه رفتار کنیم تا من خودم همه چیز رو مهیا کنم ...
    گفت : چشم عزیزم , هر چی تو بگی ... تا هروقت تو بخواهی صبر می کنم , بهت قول می دم ... نگران نباش , من شوخی می کنم ... البته که الان نمی شه ...
    وقتی اومدم خونه , رستم هم اومده بود ... البته بدون مژگان و کیان ...
    تا منو دید , پرسید : کجا بودی داداش ؟
     گفتم : بزن ... یکی بزن تو صورتم ... یک سیلی محکم ... چون حقمه ... باور کن دلم می خواد یکی بزنه تو گوشم , شاید اینطوری خودمو ببخشم ...
    عذاب وجدان گرفتم ... دیشب , من مامانو اذیت کردم ... خیلی پشیمونم ...
    لعنت به من ..



    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۵/۷/۱۳۹۶   ۱۵:۵۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان