خانه
107K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۶:۰۵   ۱۳۹۶/۷/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت یازدهم

    بخش چهارم




    ولی خیلی رعایت حال مامان رو می کردم و به هیچ وجه تو خونه با نسترن حرف نمی زدم ...
    نمی خواستم حساسیت اونو بیشتر کنم ...
    تو ایام عید هم اصلا نسترن رو ندیدم چون رفته بود مسافرت و بعد از اون هم چون شب ها کلاس داشتم , کمتر می تونستم ببینمش ولی دلم براش تنگ می شد و هر بار با اشتیاق بیشتر همدیگر رو می دیدیم ...
    اون همیشه با حرفاش منو آروم می کرد و کنارش احساس آرامش می کردم ...
    تا یک شب اومد در کلاس دنبالم ... غافلگیر شدم و خوشحال ...
    اونقدر دلم براش تنگ شده بود که وقتی سوار شدم برای اولین بار دستشو گرفتم و محکم فشار دادم ...
    صورتم رو بهش نزدیک کردم و آهسته گفتم : خیلی دوستت دارم ... خوب کردی اومدی ...
    نسترن پیشقدم شد و یک بوسه زد روی گونه ی من و خودش دستپاچه راه افتاد و به شوخی گفت : ببخشید , خیلی دلم برات تنگ شده بود ...دست خودم نبود ...
    شاید نسترن نمی دونست که این اولین باری بود که چنین اتفاقی برای من میفتاد و چقدر اون بوسه برای من مهم بود و چقدر دلم می خواست این کارو من می کردم ...
    ولی به مادرم , به وجدانم قول داده بودم و نمی خواستم با شرم به صورت مادرم نگاه کنم ...
    در حالی که بدنم داغ شده بود و پر از یک حس خوب بودم , گفتم : نمی بخشمت ... چون یک دونه بود ... من دوتایی ام ...

    بلند بلند خندید و گفت : الهی قربونت برم عشقم ...
    اینطوری نزدیک یک ماه گذشت که من می رفتم آموزشگاه و درس می دادم و شب ها هم به شدت درس می خوندم تا بتونم همه ی واحدهامو پاس کنم ...
    یک روز که از دانشگاه با عجله می رفتم طرف کرایه ها که خودمو برسونم خونه و یکم استراحت کنم و برم سر کار , آیدا جلوی پام نگه داشت ...
    خم شد و گفت : بیا بالا , کارِت دارم ...
    گفتم : می دونی که سوار ماشین تو نمی شم ...
    گفت : وای چقدر تو لجبازی ... بیا بالا , گفتم کارِت دارم ... یک کار مهم ...
    جلوی پنجره خم شدم و پرسیدم : چیکار داری ؟ همین جا بگو ...
    گفت : سوار شو در مورد کاره ... یک کار خوب و نون و آبدار ... بیا بالا دیگه ...
    کمی فکر کردم و سوار شدم ... یک مرتبه چنان گاز داد که ماشین از جاش کنده شد ...
    گفتم : چیه ؟ چرا اینطوری می ری ؟ بگو دیگه کارِت چی بود ؟ می خوام پیاده بشم ...
    گفت : برات یک پیشنهاد دارم ... یادته ؟ قبلا هم بهت گفته بودم ... نرفتی , کَس دیگه ای رو گرفتن ولی خوب نبود و بیرونش کردن ... سیاوش گفت دنبال کار می گردی ... اون کار الان با حقوق خوب برای تو هست ... برنامه نویس می خوان ... همه می دونن که از تو بهتر کسی تو دانشگاه نیست ...
    پرسیدم : چه جور جاییه ؟




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان