خانه
106K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۲:۴۰   ۱۳۹۶/۷/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت چهاردهم

    بخش پنجم




    نسترن گفت : شام سرد می شه , اول بیاین شام بخوریم ...
    آقای زاهدی گفت : به نظر من وقتت رو تلف این کار نکن ... بیا تو شرکت خودم , برات کار دارم ، حقوقشم خوبه ... جای پیشرفت هم داری ...
    گفتم : دلم می خواد ولی الان باید درسم تموم بشه ... صبح ها گرفتار دانشگاه هستم ...
    گفت : خیلی خوب حرص و جوش نخور , هر وقت خواستی خودم استخدامت می کنم ... نگران نباش بابا جان ...

    و دستشو گذاشت روی شونه ی من که با هم بریم سر میز ...
    دست پدرانه ی اون احساس عجیبی به من داد ... چقدر خوبه که آدم پدر داشته باشه ... در یک لحظه گرمای وجود پدر و پشتیبان رو احساس کردم ... شایدم یک بغض پنهان اومد به سراغم ...

    هنوز غذا رو شروع نکرده بودیم که صدای چرخیدن کلید تو در به گوشم خورد ...
    من به طور واضح دیدم که اون سه نفر با هراس از جا پریدن ...

    در باز شد و متین اومد تو ...
    فریده جون و نسترن از جاشون بلند شدن ....
    اون درو بست و ایستاد چپ چپ به من نگاه کرد ...
    من گفتم : سلام آقا متین ...
    ولی اون همین طور ایستاده بود و طوری به من نگاه می کرد که انگار از بودن من اونجا عصبانیه ...
    آقای زاهدی گفت : بیا متین جان با برزو آشنا بشو , دیگه وقتشه پسرم ...

    متین مسیر نگاهش رو تغییر نداد ... با لحن آرومی گفت : دارم می ببینم بخور بخور اینجا راه انداخته ... ببینم برای چی تو هر شب میای اینجا ؟ ...
    چون نسترن ذهن منو آماده کرده بود , نمی خواستم از کوره در برم و اوضاع رو خراب کنم ...
    با یک حالت شوخی گفتم : تو که نیستی ... از کجا فهمیدی من هر شب میام ؟
    گفت : دِ ؟ زبونتم که قد بیله ... بهت گفته باشم داماد سر خونه نمی خوایم ... من حوصله ندارم هر شب میام تو خونه ی خودم , تو رو اینجا ببینم ...
    آقای زاهدی عصبانی شد و گفت : بس کن بی تربیت ... خجالت بکش ...
    نسترن به طرفش حمله کرد که : آشغال عوضی ... سزای این بی احترامیتو بدجوری می دم ...
    متین با دست زد تو سینه ی نسترن و گفت : گمشو نکبت از این ( ... ) ها زیاد خوردی ... اول اونا رو هضم کن ...

    و رفت به طرف اتاقش ...
    قاشق رو گذاشتم زمین ... از جام بلند شدم و گفتم : ببخشید , بهتره من برم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان