خانه
106K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۴:۳۳   ۱۳۹۶/۸/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و ششم

    بخش دوم




    گوش هاش تیز شده بود و سرشو بلند کرد ...
    گفتم : اون کارو آیدا برای من پیدا کرده بود ولی من نمی دونستم که اون شرکت مال خودشه ...
    امروز سر و کله اش پیدا شد و کارمندا رو جمع کرد و من دیدم رئیس آیداست ... همین ... چیز مهمی نبود ولی می خواستم تو بدونی عزیزم ...

    گفت : پس تو تمام این مدت با آیدا تو اون شرکت بودی ؟ از صبح تا شب با هم بودین و سر منو شیره می مالیدی ؟
    گفتم : نسترن شروع نکن ... خدا رو شاهد می گیرم امروز فهمیدم ... همین امروزم بهت گفتم ... بعدم اون اتاقش طبقه ی سومه و من اول ... به هم کاری نداریم ...
    گفت : بسه دیگه برزو , منو خر فرض نکن ...
    درسته که آدم ساده ای هستم ولی اینو می فهمم که آیدا از تو خوشش میاد ... نمی خوام تو شرکت اون کار کنی ... بابای من شرکت داره و به تو هم نیاز داره ...
    گفتم : تا همین جا از شما به ما رسید ... لازم نیست ...
    اولا که آیدا رو من امروز تو شرکت دیدم و تا حالا نیومده بود ... دوما چشم , یک کار دیگه پیدا کنم از اونجا میام بیرون که تو ناراحت نباشی ولی اینو بدون که بی دلیل نسبت به آیدا حساس شدی چون اون برای من با بقیه ی زن ها فرقی نداره ...
    اوقاتش تلخ شد و پشتشو کرد به من ...
    گفتم : نسترن قرار بود به هم اعتماد کنیم ... من تو رو دوست دارم ...
    با صدای بلند گفت : پس معلوم شد نزدیک عروسیمون چرا پیش من نمی اومدی و به من محل نمی گذاشتی ...
    از اون روزی هم که عروسی کردیم هر روز به یک بهانه با من دعوا کردی ... من ... من ... ده روزه عروسی کردم , چهار شب با گریه خوابیدم و یک شب تا صبح گریه کردم ... این شد زندگی ؟
    برای اینکه آقا خوشی هاشو تو شرکت کرده بود میومد خونه با من دعوا می کرد چون من مثل آیدا خانم لباس نمی پوشم و خودمو هفت قلم درست نمی کنم ...
    تو اصلا غلط کردی رفتی تو شرکت آیدا ...
    گفتم : ترمز کن نسترن ... چرا همین طوری داری میگی و می ری ؟ من نمی دونستم آیدا رئیس اون شرکته ... به جون خودت قسم ...
    گفت : جون مامانت رو قسم بخور ... از من مایه نذار که باور نمی کنم ...


    داشت هر لحظه عصبانی تر می شد ...
    گفتم : بیا بغلم , بیخودی بزرگش نکن ... تو رو خدا اگر حرفی داری آروم بزن ، منم گوش می کنم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان