خانه
166K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۶:۱۶   ۱۳۹۶/۸/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سوم

    بخش سوم




    بابا گفت : چی می خواهی در خونه ی ما رو ول نمی کنی ؟
    گفت : دخترتون رو می خوام ...
    گفت : تو غلط کردی پسره ی چلغوز ... تو یک وجب بچه چی هستی که دختر بخوای ؟ چه پررو و بی حیا هستی ... خودت نمی فهمی چه حرف مسخره ای زدی بچه ... برو دنبال درس و مشقت ... با این کارات فردا میشی انگل اجتماع ... برو بچه جون , خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه ... دست از سر ما بردار و دردسر درست نکن ...
    گفت : به خدا دست خودم نیست آقا ,  اگر بود همین کارو می کردم ... می دونم چی به صلاحم هست و چی نیست ... ولی باور کنین دختر شما رو دوست دارم , نظر بدی هم ندارم ...
    خواهش می کنم یک فرصت به من بدین ... فکر کنین من پسر خودتون هستم ... من پدر ندارم شما برام پدری کنین و جلوی عشق من و دخترتون رو نگیرین ...
    بابا با عصبانیت فریاد زد : به من چه برای تو پدری کنم ؟ برو دنبال کارت پسر ... دفعه ی دیگه اینجا ببیمنت می دمت دست پلیس ... بعدا گله نکنی ...
    اینم بدون اگر شده دخترمو تو خونه حبس کنم , به تو نمی دم ...
    حرفمم یکیه ... والسلام ... حالا گورتو گم کن و برو ...


    من لای در شاهد اون منظره بودم و همین طور مثل ابر بهار گریه می کردم ...
    کاظم که دید بابا عصبانی شده , سرشو انداخت پایین و رفت ...
    ولی بابا اومد سراغ من و پرسید : تو با این پسره حرف هم زدی ؟
    گفتم : نه به قرآن ... کی گفته ؟ غلط بکنم بابا جون ...
    گفت : پس از کجا با این خاطرجمعی میگه جلوی عشق من و دخترتون رو نگیرین ؟
    گفتم : من چه می دونم بابا ... شاید از خودش گفته ...
    پرسید : تو که نمی خواهی بگی واقعا اونو دوست داری ؟ هان ؟ جواب بده ... درست و روشن ...
    گفتم : به امام رضا من کاری نکردم , خودش اینطوریه ...


    در حالی که دلم می خواست فریاد بزنم و به همه بگم چقدر اونو دوست دارم , خفه شدم ...

    آنا با همون لحن محکم و ترسناکش پرسید : انجیلا راست بگو , همین الان ما رو تو جریان بذار ... نظرت نسبت به اون پسره چیه ؟
    گفتم : ای بابا چرا سر به سر من می ذارین ؟ مثل همه ی پسرای دیگه ... خوب عاشق من شده , تقصیر منه ؟
    آنا گفت : آفرین یک وقت نبینم بهش رو دادی ... خودش می ره دنبال کارش ... این جوون های امروزی الان عاشقن , فردا فارغ ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان