خانه
167K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۹:۴۵   ۱۳۹۶/۸/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت پنجم

    بخش دوم




    کاظم با صدای بلند گفت : من دست از سرتون برنمی دارم ... من انجیلا رو ول نمی کنم ... نمی ذارم با کس دیگه ای عروسی کنه ... گناه من چیه که سنم کمه ؟ تو رو خدا کمک کنین ...
    بابا رفت پایین و بازوشو گرفت به طرف در هل داد و سرش فریاد زد : تا کتکت نزدم از اینجا برو ...
    و دوباره هلش داد ...
    کاظم رفت به طرف در ...
    من جرات کردم و رفتم تو تراس ... نزدیک در که رسید برگشت نگاه کرد و منو دید ... در حالی که معلوم بود بغض کرده بود انگشتشو گرفت طرف من و گفت : یادت نره نمی ذارم زن کس دیگه ای بشی ... تو فقط مال منی , فقط من ... اینو یادت نره ... تنهات نمی ذارم انجیلا ...

    و بابا همین طور می کشیدش که از خونه بیرونش کنه و این کارم کرد و درو محکم زد به هم ...
    و با عصبانیت اومد و به آنا گفت : بیخود زنگ زدی پلیس ... برای خودمون هم خوب نیست پای پلیس رو به این ماجرا بکشیم ...
    آنا خیلی ناراحت به نظر می رسید و وقتی تو این حالت بود همه ازش می ترسیدن حتی بابا ... در حالی که لبش می لرزید , گفت : نزدم ... پلیس کجا بود ؟ ترسوندمش بره ...  این شازده خانم نذاشت وگرنه می دادم پدرشو دربیارن ...
    چند دقیقه بعد جاسم و آرزو همسرش اومدن خونه ی ما ...
    جاسم از شنیدن اینکه کاظم جرات کرده پاشو تو خونه ی ما بذاره به شدت غیرتی شده بود و می گفت : فردا  می دم چند نفر حالشو جا بیارن ... تا اون باشه که دیگه جرات نکنه پاشو از گلیمش درازتر کنه ...
    اونا تمام شب رو در این مورد حرف زدن و من با شرمی که داشتم فقط نگاه می کردم ... راه هایی که اونا فکر می کردن همه تو دل من وحشت ایجاد می کرد ...
    فقط دعا می کردم از خدا می خواستم که یک راهی جلوی پام بذاره ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان