خانه
167K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۰:۵۱   ۱۳۹۶/۸/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت ششم

    بخش اول



    چون جاسم اصلا با ازدواج من به خصوص با یعقوب موافق نبود , فورا اومد ...
    آنا مدرسه داشت و خونه نبود ... من مخصوصا اون زمان رو برای حرف زدن با جاسم انتخاب کرده بودم چون آنا طوری جلوی اون وانمود می کرد که من با این ازدواج موافقم ...
    وقتی جاسم اومد , من داشتم گریه می کردم و جریان رو بهش گفتم ... خیلی ناراحت شد و همون جا موند تا آنا و بابا بیان ...
    یکم خیالم راحت شد ... از اینکه پشتیبانی پیدا کرده بودم دلم گرم شده بود ...
    اما چیزی که انتظار نداشتم این بود که آنا در مقابل جاسم جبهه بگیره و رو حرفش پافشاری بیشتری بکنه ...
    جاسم گفت : آخه چرا می خواین اِنجیلا رو به زور شوهر بدین ؟ ... من اون مرد رو لایق انجیلا نمی دونم ...
    آنا با عصبانیت گفت : چیکار کنم ؟ تو بگو چیکار کنم ؟ ... این پسره کاظم , پاشنه ی در خونه ی ما رو کنده ... اگر همینطور پیش بره و مجبور بشم تن به کاری که اون می خواد بدم , می دونی به چه مصیبتی گرفتار می شیم ؟ همین طور برای خودت حرف می زنی ... چیکار می کردم ؟
    منم دلم رضا نیست ولی چاره ندارم وگرنه من کجا و شوهر دادن انجیلا کجا ؟
    به خدا به خاطر خودش میگم ... حالا اومده پیش تو شکایت می کنه ولی من باید از انجیلا شکایت داشته باشم که ما رو وادار به این کار کرد ...
    جاسم گفت : آخه آنا نمی شه که به خاطر یک نفر که عاشق اون شده بدبختش کنیم ...
    آنا گفت : تو دخالت نکن , به تو مربوط نیست ... انجیلا بزرگتر داره ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان