خانه
168K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۵:۱۹   ۱۳۹۶/۸/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت نهم

    بخش دوم




    جلوی مدرسه نگه داشت و من که حال خوبی نداشتم روی صندلی میخکوب شده بودم ...
    نگاهی به من کرد و گفت : ببخش , عصبانی شدم ... یادت نره خیلی تو رو دوست دارم ... از حرفم ناراحت نشو , من همیشه حقیقت رو می گم ...
    بعد دستشو گذاشت زیر چونه ی من و سرمو بلند کرد و پرسید :  ناراحت که نیستی ؟ دلخور شدی ؟ ...
    بدون اینکه حرفی بزنم پیاده شدم ... در همین حال گفت : از تو مدرسه نیا بیرون تا خودم بیام دنبالت ...
    در حالی که قدم های سست و بی رمقی به طرف مدرسه برمی داشتم و چشمم سیاهی می رفت , دنبال راه نجات بودم ...
    مریم منو دید ... دستمو گرفت و پرسید : خوبی ؟ چی شدی ؟ حالت بده ؟
    با بغض گفتم : نه مریم , خوب نیستم ... ولی ازم نپرس برای چی ؟ نه توان گفتنش رو دارم نه صلاحم هست که بگم ...
    گفت : از عشق کاظم اینطوری شدی ؟
    گفتم : ای کاش این طور بود ... نه بابا , خیلی بدتر از این حرفاست ...
    گفت : کاظم آروم شده , تو اتاقش یا درس می خونه یا موسیقی گوش می کنه ... نگران اون نباش ...
    گفتم : چی میگی دختر ؟ صد نفر کمه نگران من باشه ...

    گفت : مامانش میگه حرف نمی زنه , همش درس می خونه ... غذا هم کم می خوره ...
    گفتم : وای ولش کن .. از خودم , از کاظم , از یعقوب , از این زندگی بدم میاد ... مریم چرا اینطوری شد ؟ چرا یکدفعه دنیای قشنگ من سیاه شد ؟ ... باور کن همه جا رو سیاه می بینم ...
    گفت : من مطمئنم با یعقوب خوشبخت میشی ... من دیدمش , بد چیزی نیست ... یکم عبوسه ولی جذابه ... نگران نباش , به هم عادت می کنین ... حالا کاریه که شده , باهاش راه بیا ...


    وقتی مدرسه تعطیل شد , عزا گرفتم .. خدایا باز داره میاد و دوباره باید حرف هاشو تحمل کنم ...
    با خودم گفتم انجیلا ساکت نمون , حقتو بگیر ... تا کی می خوای تو سری بخوری ؟ ...
    ولی تا چشمم به اون افتاد , دوباره ترسیدم ...
    وقتی سوار ماشین شدم , آهسته گفتم : سلام ...
    گفت : سلام ...

    و روشن کرد و راه افتاد و با غیظ دنده رو عوض کرد و گفت : مثل اینکه من حریف تو نمی شم ... بازم موهات بیرون بود ...

    گفتم : آخ ببخشید , حواسم نبود ...
    گفت : اشکال نداره , از فردا چادر سرت کن ... می خواهی با هم بریم بیرون ناهار بخوریم ؟ ... کجا دوست داری بریم ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان