خانه
168K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۴:۵۸   ۱۳۹۶/۸/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت دهم

    بخش دوم



    یعقوب تا نزدیک خونه با من گفت و خندید ...
    حرف های شیرینی می زد که هر زنی دوست داشت بشنوه ... می گفت : من امشب عزیز دلم رو می برم خونه ی خودم ... دیگه شب ها از دوری تو بیدار نمی مونم ...
    تو عشق اول و آخر منی انجیلا ...
    من عاشق اون چشم های توام ... عاشق اون دست های قشنگتم ... نمی دونی تو این مدت چقدر برام سخت بود که از تو دور بودم ...
    نفسم به نفس تو بنده ... تو نباشی من می میرم ...

    و ازم پرسید : تو چقدر منو دوست داری ؟ ...
    خندیدم و گفتم : ده تا ...

    اونم خنده اش گرفت و گفت : چرا ده تا ؟ چرا قد یک عالم نگفتی ؟
    گفتم : من از بچگی همه رو ده تا دوست داشتم ... حالا چون تویی یازده تا ...

    دستشو گذاشت روی دست من و گفت : اونقدر دوستت دارم که همینم برام کافیه ...

    و برای اولین بار نگاه عاشقانه ی اونو دیدم ...
    با خودم فکر می کردم حالا که تصمیم گرفته خوب باشه و توی عروسی کاری نکرد که ناراحت بشم , منم کاری نکنم که از تصمیمش برگرده ... دلم نمی خواست بدخلقی اونو ببینم ...
    در خونه نگه داشت ...
    همه اونجا منتظر ما بودن ... صدای یک موزیک شاد مبارک باد و بوی اسپند و گوسفندی که آماده ی کشتن بود , منو به شعف آورد ...

    چادر رو تا چونه ام پایین کشیده بودم و نمی تونستم جلوی پامو ببینم ... چادرو پس کردم و پیاده شدم ... همه با من روبوسی کردن ...
    آنا و بابا و مادر یعقوب , جاسم و فریبا و خواهر یعقوب ... و همه با هم در حالی که دست می زدن و شادی می کردن ما رو بردن تو خونه و دست به دست دادن ...
    کم کم همه رفتن ولی یعقوب دیگه خوشحال نبود ... عبوس شده بود و باز من ترسیدم ...
    خواستم همسر خوبی براش باشم و دردشو بدونم ... رفتم کنارش و ازش پرسیدم : چی شده ؟ چرا ناراحتی ؟
    گفت : خفه شو , دیگه کردی اون کاری رو که نباید می کردی ... شب منو خراب کردی و رفت پی کارش ...
    یک امشب رو طاقت میاوردی هرزگی نمی کردی ...


    مثل یخ وا رفتم ...

    گفتم : تو می فهمی چی میگی ؟ من چیکار کردم ؟

    گفت : جون به جونت کنن دختر آنایی ... چرا چادرت رو زدی کنار ؟ تو می دونی من چقدر بدم میاد کسی تو رو ببوسه , اون وقت عمدا با همه روبوسی کردی که حرص منو دربیاری ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان