خانه
167K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۱:۲۶   ۱۳۹۶/۹/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت شانزدهم

    بخش ششم




    گفت : بمیری و بمونی باید زن من باشی ...
    گفتم : خواهیم دید ... نمی میرم و می مونم و ازت طلاق می گیرم ... طوری زندگی می کنم که تو حسرت بخوری ... نمی ذارم زیر دست و پای تو له بشم ...

    تموم شد یعقوب , برو دیگه نمی خوام ببینمت ...
    یعقوب چند تا دری وری دیگه گفت و از اتاق رفت بیرون ... اشکم سرازیر شد ... تا صورتم رو پاک کردم و اومدم بیرون , دیدم رباب خانم فریاد زد : بچه رو بردن ... بدو خانم , آویسا رو برد ...


    یعقوب آویسا رو با روروک برداشته بود و حسین آقا هم دنبالش می رفت ...
    دویدم به طرف در و فریاد زدم : کمک ... بچه مو بردن , کمکم کنین ... کمک کنین ...

    اونا نشستن تو ماشین ...
    داد زدم : حسین آقا تو رو خدا بچه رو بدین ... خواهش می کنم ... بچه ام ...

    یعقوب گاز داد و رفت ...
    حال و روزم معلوم بود ... زار می زدم و راه می رفتم ... سینه هام گلوله کرده بودن و نمی تونستم به آویسا شیر بدم ... آنا و بابا اومدن ولی کسی نمی تونست آرومم کنه ...
    ده روز گذشت و یعقوب برای من از دادگاه حکم عدم تمکین فرستاد و پیغام داد که برگردم خونه ...
    مثل روح سر گردون تو خونه راه می رفتم ... همه منو دلداری می دادن که بچه مال توست ، ازش می گیریم ...
    بی هدف راه می رفتم ... هر کجا مورچه ای می دیدم برای اینکه بهش ظلم نشه , از سر راه برمی داشتم ...
    اگر کسی پروانه رو با دست می گرفت , من احساس خفگی می کردم ...
    اگر کسی صداشو بلند می کرد , نفس من بند میومد ...

    یک عروسک رو به عنوان آویسا تو بغلم می گرفتم و ساعت ها گریه می کردم ... بعضی ها فکر می کردن دارم دیوونه می شم ولی خودم می دونستم که چی باعث میشه من این کارا رو بکنم ...
    بعد از مدتی یک طرف صورتم یک مرتبه سفید شد ؛ مثل پیس ...

    دکترا می گفتن عصبی شده ولی هیچ دارو و درمونی اثر نمی کرد ...

    گاهی به حد مرگ می خوردم ... اصلا نمی دونستم کی سیر می شم و گاهی چند روز چیزی از گلوم پایین نمی رفت ... به طور کلی تعادلم رو از دست داده بود و تنها چیزی که به من آرامش می داد خرید کردن برای آویسا بود ...
    لباس ... کفش و جوراب ... عروسک ... و بعد می نشستم با گریه به اونا خیره می شدم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان