خانه
168K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۶:۰۳   ۱۳۹۶/۹/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سی و پنجم

    بخش پنجم




    اما به جاسم نگفتم که نرگس خانم به من چی گفت ...
    به محض اینکه هواپیما نشست , مهبد تلفن کرد و گفت : سلام عشقم ... رسیدی ؟ حالت خوبه ؟
    گفتم : همین الان رسیدیم ، داریم پیاده می شیم ...

    گفت : باشه , مزاحمت نمی شم ... دلم برات تنگ شد , چطوری دوریت رو تحمل کنم نمی دونم ؟ ...
    گفتم : بذار پیاده بشیم بهت زنگ می زنم ...
    گفت : قربونت برم چرا صدات غمگینه ؟
    گفتم : خسته شدم ... اجازه بده پیاده بشم ...
    گفت : باشه عزیزم , پس زنگ بزن ... منتظرم نذار ...


    ما رسیدیم خونه ... آنا و فریبا مشتاقانه منتظر ما بودن که ببینن ما چیکار کردیم ... جاسم هم با آب و تاب تعریف می کرد و فریبا افسوس می خورد که چرا با ما نیومده ...

    و من مرتب شماره ی نرگس رو می گرفتم که بازم ازش حرف بکشم ...
    ولی اون جواب نمی داد و همین باعث شده بود که بیشتر از قبل متوجه بشم چیزایی پشت پرده هست که من باید بدونم ...
    راه می رفتم با خودم می گفتم من نباید برای شروع یک زندگی دوباره تو تاریکی قدم بردارم ...
    باید بدونم جلوی پام چیه تا دوباره دچار اشتباه نشم ...
    منی که هر چی سعی می کردم تقدیرم رو عوض کنم , نمی شد ... دیگه به سایه ی خودم هم شک داشتم ...




    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۲۱/۹/۱۳۹۶   ۱۶:۰۷
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان