خانه
168K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۲۳:۵۲   ۱۳۹۶/۹/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سی و ششم

    بخش سوم




    با هم ناهار خوردیم و بعد او یک قلیون سفارش داد ... چایی هم آوردن ...

    هنوز مهبد در مورد چیزی که می خواست بگه , حرفی نزده بود ...

    ولی وقتی شروع کرد به کشیدن قلیون , گفت : نمی خوام ازت بپرسم چی فکرت رو آزار می ده ... بذار من حرف بزنم , اگر بازم معمایی تو ذهنت بود حلش می کنم ...
    قول می دم هر چی پرسیدی جواب می دم , نمی خوام رازی بین ما باشه ... ولی فقط امروز ... من اهل سوال و جواب پس دادن نیستم ... دلیلشو الان برات می گم ... نه که اخلاق بدی داشته باشم , به خاطر خودت دوست ندارم این روال زندگیم بشه ...
    بعد نفس بلندی کشید و یک پُک محکم زد به قلیون و دودشو تو هوا رها کرد و گفت : من زندگیم رو خودم ساختم ... نه از کسی کمک مالی گرفتم نه کمک فکری ... الان در کنار آدم های مهمی کار می کنم که سود مالی اونا دست منه ...
    فقط اینو بهت میگم که باید مراقب باشم چون من دست پشت پرده ی این درآمدها هستم ...
    کوچک ترین خطایی بکنم رفتم اونجا که دست کسی بهم نرسه ... خودت مردم ما رو می شناسی ؛ تا ببینن کسی داره به جایی می رسه براش هزار جور دردسر درست می کنن ...

    من مجبور بودم طوری رفتار کنم که انگار تو دبی زندگی می کنم ... حتی پدر و مادر و زن و بچه م رو هم از همه مخفی کردم و گفتم هیچکدوم اینجا نیستن ... به شهاب هم همینو گفتم و اون زمان نمی دونستم عاشق تو میشم ...
    ولی دنبال فرصت بودم تا بهت راستشو بگم ... پدرم تاجر چایی تو بازاره ...

    تو سن بیست سالگی زنم دادن ... راستش اون زن خوبی بود ولی اصلا به هم نمی خوردیم ... دوستش نداشتم ... این اواخر هم خیلی با من بکن و نکن می کرد که از تحمل من خارج بود و اونقدر کرد تا دیگه ازش بیزار شدم ...
    دکترم نیست , معلمه ... ولی اگر تو اونو دیدی و منو سرزنش کردی که چرا باهاش نساختم , من حرفتو قبول می کنم ... به خدا در حقش بدی نکردم فقط نمی خواستم باهاش زندگی کنم , همین ... از بچگی زنی می خواستم شکل تو ... به خانمی تو و صبوری تو ...
    من از صبح تا شب با هزاران مشکل سر و کار دارم , می خوام وقتی اومدم خونه دیگه جوابگوی سوالات یک نفر نباشم و تا موقع خواب تو سر و کله ی هم نزنیم ...
    اونقدر جیغ کشید و داد و هوار کرد که بچه های منو روانی کرد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان