خانه
169K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۳:۲۷   ۱۳۹۶/۱۰/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت چهل و هفتم

    بخش چهارم



    توی داشبورد ماشین تعداد زیادی شناسنامه بود با عکس اون و بیشتر اونا با فامیل خودش ولی به نام های مختلف ...

    که یکی هم قاسم بود که اسم زینب و دو تا پسرا توش نوشته شده بود ...
    نه مهر طلاقی روش بود نه اسم من و بچه ها ...
    صندوق عقب رو باز کردم ... یک جعبه اونجا بود که درش قفل بود و من نفهمیدم تو اون چی رو قایم کرده بود ...

    ولی مقداری لباس زنونه گرونقیمت و مارک دار با دو جفت کفش پاشنه بلند و تعدادی عطرهای گرون و لوازم آرایش ...
    گوشی های آخرین مدل که هنوز تو جعبه هاش بودن پیدا کردم و یک شیشه بزرگ سس که پر از سیم کارت بود ...
    فکر می کنم از اونا قبلا استفاده کرده بود ...
    با خودم گفتم دیگه چی می خوای بدونی ؟ انجیلا تمومش کن , دیگه طاقت نمیاری ...
    نمی خواد دستگاه رو بذاری , بیشتر دونستن یعنی یک جنجال بزرگ و جدایی ... بس کن دیگه , خفه شو ... نرو جلوتر ... بچه هات چی می شن ؟ جواب مردم رو چی می دی ؟ ...
    ولی نتوستم خودم رو قانع کنم ... همون قدر که پیش می رفتم و از کاراش سر درمیاوردم , بیشتر دلم می خواست بدونم ...
    در حالی که دستم می لرزید دستگاه رو پشت صندلی راننده طوری جاسازی کردم که هم راحت صدا رو ضبط کنه هم دیده نشه ...


    برگشتم بالا ...
    مهین خانم پرسید : چیکار کردی مادر ؟ شکل روح شدی ... رفتی و برگشتی صورتت آب شد ... تو را خدا بگو چی دیدی ؟
    گفتم : بیدار نشد ؟
    گفت : نه , خوابه ...

    حالا باید می رفتم سراغ گاو صندوق که توی کمد سوئیت کار گذاشته بود ...
    کلید گاو صندوق رو برداشتم و رفتم درشو باز کردم ... رمزشو بلد بودم ... تاریخ تولد من رو گذاشته بود ...
    ولی هرگز کلید رو جایی نمی ذاشت که من بدونم ...
    هر جا می خواستیم بریم طلاهایی رو که من باید استفاده کنم خودش میاورد و بعدم تحویل می گرفت و می گذاشت سر جاش ...
    یک طبقه مخصوص طلاها و سرویس هایی بود که به من کادو داده بود ... یک جعبه در بسته و باز قفل دار هم در طبقه ی پایین بود و من متوجه شدم کلید کوچکی که کنار کلید درِ گاو صندوق هست مال اون جعبه باید باشه ...
    کنار جعبه تعداد خیلی زیادی سند دیدم ... نمی دونم چند تا بود ؛ شاید چهل یا پنجاه تا که هیچکدوم به اسم اون نبود و اسامی به گوشم هم نخورده بود ...
    شش یا هفت تا از اونا به نام چند تا زن بود و بقیه مرد بودن و همه در رهن بانک ...

    و بین اونا سندها , سندخونه ای رو که به نام من خریده بود رو دیدم ... اون خونه هم با بیست میلیارد تومن در رهن بانک بود ...

    نمی دونستم اون چطور این کارو می کنه که یک خونه ای رو که سه میلیارد خریده , بیست میلیارد تومن رهن بذاره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان