خانه
169K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۳:۳۶   ۱۳۹۶/۱۰/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت چهل و هفتم

    بخش پنجم




    کاغذهایی که نشون می داد فیش های بانکی ای هستن که پول با رقم های بالا و میلیاردی واریز کرده به حساب هایی که با اسامی که تو اون شناسنامه ها داشت , هماهنگ بود ...

    و فتوکپی وکالت بلاعزل و تام الاختیار از من ...
    و سند سه تا ماشین BMW که هر سه ی اونا در یک روز خریده شده بودن ... یکی من و دو تا زن دیگه ...


    در جعبه رو باز کردم ...
    خدای من , اینجا برخلاف چیزایی که تا حالا دیده بودم چیز ناپاکی نبود ... بلکه از معصومیت گذشته ی مهبد حرف می زد ...
    عکس های بچگی با پدر و مادرش و برادر و خواهرهاش ... عکسی که با یک شلوار پارچه ای گشاد و موی از ته تراشیده زیر یک درخت دست به سینه ایستاده بود ...
    عکسی که تو دوران مدرسه در حال خندیدن بود ...

    و یک نامه با انشایی بد ولی عاشقانه و صادقانه که برای دختری نوشته بود ... و کارنامه ی سال دوم راهنمایی که با شش تا تجدید قبول شده بود ...
    یک زندگی ساده و معصومانه در لابلای اون عکس ها خودشو نشون می داد ...


    مهین خانم می ترسید و مرتب نق می زد : بسه دیگه خانم , نکن ... بیدار میشه هر دوی ما رو می کشه ... باور کن خطرناکه , بذار سر جاش بریم ...
    بهش گفتم : تو رو خدا از اینجا برو , بذار یکم تنها باشم ...

    درو بستم و دهنم رو گذاشتم روی پشتی و فشار دادم و جیغ کشیدم ... اونقدر این کارو کردم که داشت نفسم بند میومد ...
    واقعا باورم نمی شد توی همچین دامی خودمو انداخته باشم ...

    فکر می کردم منو دوست داره و دوستش داشتم ... بهش اعتماد می کردم ... مونسم رو برده بودم تو شناسنامه اون و رسماً پدرش شده بود ...

    حالا چه خاکی باید تو سرم می ریختم ؟ نمی دونستم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان