خانه
168K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۳:۵۱   ۱۳۹۶/۱۰/۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت چهل و هفتم

    بخش هفتم



    حالا برخلاف هر روز دلم می خواست زودتر از خونه بره بیرون ...

    اون روز ناهار خورد و یکم دراز کشید و از خواب که بیدار شد , ازم پرسید : عشقم تو جایی نمی خوای بری ؟

    گفتم : نه , هیچ جا نمی رم ...
    گفت : ببین الان بهت می گم ... اگر دکتری یا جای دیگه ای می خوای بری بگو با هم بریم , من می تونم جلسه مو عقب بندازم ... باز من رفتم راه نیفتی که حسابی از دستت ناراحت می شم ...
    در حالی که گیرا بغلم بود و می خواستم عوضش کنم , گفتم : نه , خاطرت جمع باشه ... خونه می مونم ...
    بعد نگاهی به مهین خانم کرد و گفت : تو چته ؟ تو چرا با من سرسنگینی ؟
    مهین خانم دستپاچه شد و گفت : نه آقا ... دیشب نرفتم خونه , دلواپسم ...


    سرشو انداخت پایین و درو زد به هم و رفت ...
    اون رفت و این قلب بیقرار من دوباره شروع کرد به تند تپیدن ...
    نمی دونستم می خوام چی بشنوم ولی هر چی بود می دونستم که ارمغان خوبی برای من نداره ...
    بازم می ترسیدم برگرده و یا اینکه مونس متوجه بشه من دارم به حرفای مهبد گوش می کنم ...

    این بود که رفتم تو حمام و منتظر شدم ...
    صدای باز شدن در ماشین و بسته شدن اون نشون می داد صدا خوب ضبط میشه ...
    قبل از اینکه حرکت کنه , سر و صداهایی اومد ...
    با مشت زدم تو سینه ام و گفتم : خفه شو , بذار گوش کنم ...

    تلفن کرد ...
    - عشقم , دارم میام ... چیزی لازم نداری ؟


    خدا می دونه من چه حالی شدم ...

    ادامه داد و گفت : نمی دونم چی فهمیده , خفه شده و صداش در نمیاد ... نه بابا ... ساده تر از این حرفاست , اصلا خنگه ... برای همین باهاش ازدواج کردم ....
    حالا اونو ول کن , تو خوبی عزیز دلم ؟ ...


    و حرفایی رو که نباید می شنیدم , شنیدم ...
    لحنش و گفتارش چندش آور و قبیح بود ... خیلی بدتر از اونی که فکرشو می کردم ...
    قطع کرد ...

    ماشین رو روشن کرد و دوباره تماس گرفت ...
    عزیز دلمی , نفسمی ... کجایی ؟ الان که نمی تونم , می خوام این زنیکه انجیلا رو ببرم دکتر ... همش مریضه لعنتی , حالم ازش به هم می خوره ... حدود نه میام ...
    گفتم میوه و شیرینی برات بیارن در خونه ... دیگه امری فرمایشی ؟ غلام حلقه به گوشم خوشگل من ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان