خانه
167K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۹:۳۸   ۱۳۹۶/۱۰/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت پنجاه و یکم

    بخش چهارم



    وکیلم , آقای شایان مداخله کرد و گفت : صبر کنین حاج آقا ... ما مونس رو به یک دکتر دیگه نشون بدیم و حکم سلامت اون بچه رو بگیریم , بعد شما قضاوت کنین ...
    من گفتم : شما کافیه معلم مونس رو بخواین ... همه می دونن که اون نه تنها دختر عاقل و مهربونیه , از هوش سرشاری برخورداره ...

    شایان گفت : من فردا مدارک کافی براتون میارم ... ببخشید آقای قاضی چرا نامه ی پزشک قانونی روی پرونده نیست ؟
    گفت : من همچین نامه ای ندیدم , شما باید الان بچه ها رو تحویل بدین ...
    گفتم : من بچه هام رو به هیچ کس نمی دم ... این آقا بچه های منو می بره زیر دستت زن هایی که من قبولشون ندارم ...
    گفت : دختر جان برای خودت دردسر درست نکن , بفرست بچه ها رو بیارن ...
    گفتم : امکان نداره ...

    مامور رو صدا کرد و اومد و به من گفت : دست هاتو بیار جلو ...


    نگاهی به مهبد کردم ... شونه هاشو بالا انداخت ...
    به دستم دستبد زدن و قاضی گفت : ببرینش بازداشتگاه , تا فردا تکلیف پرونده معلوم بشه ...

    و رو کرد به شایان و گفت : شما هم تا فردا وقت دارین ...
    شایان گفت : چشم , دوباره می رم پزشک قانونی ... من اون نامه رو می گیرم ...
    مهبد با یک لبخند با قاضی دست داد و گفت : با من امری ندارین ؟
    و داشت از در دادگاه می رفت بیرون ... دنبالش رفتم و گفتم : من جلوی تو سر خم نمی کنم , با تمام زور و قدرتی که داری باهات می جنگم ... اگر شکست هم بخورم مهم نیست , مهم اینه که سر خم نمی کنم و اینکه حق با منه ...
    شایان گفت : آقای قاضی هنوز که جرمی ثابت نشده , نباید بازداشت بشه ...
    با غیظ گفت : چی میگی تو ؟ مثلا حقوق دانی ؟ بچه ها رو دزدیده ، الانم نیاورده و میگه پس نمی دم , این جرم نیست ؟
    بچه ها رو تحویل بدین , با ضمانت آزاد میشه تا فردا ... ولی اگر نداد همونجا بمونه ...
    در حالی که دیگه گریه ام گرفته بود , گفتم : این مرد بچه معصوم و بی گناه منو به قصد کشت زده و اعتراف هم کرده , هیچ قانونی نیست که اونو مجازات کنه ؟ ولی به منِ مادر که فقط بچه هام رو می خوام , دستبند می زنین ؟
    شما دنبال چی هستین ؟ ... این خلافکار رو بگیرین , نه یک مادر رو که بچه هاشو از دست اون نجات داده ...
    فریاد زد : برو بیرون , بیشتر وقت ما رو نگیر ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان