خانه
95.4K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۶:۵۴   ۱۳۹۶/۱۰/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سوم

    بخش دوم



    خلاصه , گوش تا گوش منتظر آقا امین نشسته بودن و مریم که خجالت می کشید جلو بره , همین طور تو اتاق عقبی داشت حرص و جوش می خورد که نکنه آقا معلم بهش بر بخوره و فکر کنه همه رو خبر کردیم که در مقابل کار انجام شده قرارش بدیم ...
    این فکر خیلی ناراحتش می کرد و دلش نمی خواست اینطوری بشه ...
    از اون طرف امین داشت میومد ...
    نزدیک رودخونه که شد , برگشت نگاهی به عقب بندازه که نکنه کسی پشت سرش باشه ...

    در حالی که از ترس چشماش گرد شده بود , یک مرتبه دید یک غول بی شاخ دم پشت سرشه و داره تکون می خوره ...
    یک فریاد کشید و با سرعت شروع کرد به دویدن ... همین طور که می دوید , دو بار برگشت عقب رو نگاه کرد ... اون هنوز دنبالش میومد ...
    باز سرعتش رو بیشتر کرد ... از رودخونه گذشت و از سر بالایی رفت بالا و برگشت به عقب نگاهی کرد ...
    ای خدا , هنوز اون غول داشت دنبالش می کرد ...
    دیگه نمی دونست چطوری قدم برداره ولی از ترس ناله می کرد ...
    همین طور که به خونه ی غلامرضا نزدیک می شد , یک بار دیگه به پشت سرش نگاه کرد ...

    ای وای , داره میاد ... ای خدا , به دادم برس ...

    و باز دوید ...
    دیگه داشت از ترس نفسش بند میومد ...

    تا رسید در خونه مریم , جونش به لبش رسیده بود ... یک تنه به در زد و در با صدای بلند خورد به دیوار ...

    یک بار دیگه برگشت ... ای داد بیداد , هنوز اونجا بود ...
    خودشو انداخت تو خونه و فریاد زد : کمک ... کمک ...

    و در حالی که نفس نفس می زد , ولو شد وسط اتاق ...
    همه دستپاچه شده بودن که چه اتفاقی برای اون افتاده ...
    هر کس یک چیزی می پرسید ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان