خانه
95.3K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۷:۰۴   ۱۳۹۶/۱۰/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سوم

    بخش چهارم




    هر دو مرد , قدم زنون راه افتادن ...

    غلامرضا سر حرف رو باز کرد و گفت : ببین پسرم , دخترای ما مثل دخترای شهری نیستن ... خودت می ببینی , اینجا اینطوریه ... زود , سر زبون میفتن ...
    اگر تصمیمت جدی نیست و یا فکر می کنی پدر و مادرت قبول نمی کنن , لطفا مریم رو سر زبون ننداز ...
    الان که خبری نیست , خودت دیدی همه تو خونه ی ما بودن ... فضول و حرف در بیار ...
    اگر نمی خوای و فقط اسم بردی , همین الان به من بگو ، مشکلی نیست ... خونه ی پُرش اینه که من می گم ما نخواستیم ... این طوری بهتره ...
    اما اگر می خوای , اینطوری نمی شه ... من باید خاطرم جمع باشه ... یک محرمیت بخونیم تا پدر و مادرت بیان ....
    از بابت اونا که مشکلی نداری ؟


    امین بدون اینکه فکر کنه , دلش قنج رفت .. .
    محرمیت با مریم ؟ ای خدا , چی از این بهتر ... اون به همین راحتی زن من می شه ؟ باورش نمی شد ...
    با دستپاچگی گفت : نه ... خدا رو شاهد می گیرم , من اگر تصمیم جدی نبود که اصلا به شما نمی گفتم ... مادرم رو حرف من حرف نمی زنه ...
    یکم بابام بدخُلقه , اونم درست میشه ... نه , من خودم برای خودم تصمیم می گیرم ... مشکلی نیست , خاطرتون جمع باشه ...
    غلامرضا ایستاد و دستشو دراز کرد و گفت : قول بده ... مرد و مردونه ... برای بقیه چیزا , مادرتون که اومد حرف می زنیم ...
    و بعد با هم دست محکمی دادن و غلامرضا امین رو گذاشت مدرسه و برگشت ...
    امین اون شب رو فقط به یاد صورت مریم و با رویای خوش عاشقی گذروند و خوابش نمی برد ...
    و هر بار که از این دنده به اون دنده می شد , یک بار خدا رو شکر می کرد که به مراد دلش می رسه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان