خانه
94.7K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۶:۲۹   ۱۳۹۶/۱۰/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من  🌿 ❣️


    قسمت دهم

    بخش ششم




    چیزی که شنیده بود رو نمی تونست با مریم در میون بذاره ... امین همون جا بود و نخواسته بود با غلامرضا حرف بزنه و این یعنی پایان همه چیز از نظر اون ...
    اما به مریم گفت : بریم بابا ... پیغام دادم , حالا بهمون خبر می دن ...
    ولی مریم آدم ساده ای نبود و می تونست متوجه باشه که حال پدرش خوب نیست و مکالمه ی خوبی نداشته ... احساس می کرد یکی داره به تمام بدنش سوزن می زنه ...
    مریم امین رو باور داشت و می دونست که اون دوستش داره و فکر می کرد یدالله خان و مادرش مانع اون شدن ...
    تو راه برگشت , صلاح ندید جلوی آقا رضا راننده ی وانت حرفی بزنه ... ولی وقتی رسیدن خونه , گفت : بابا تو رو خدا مخالفت نکن , می خوام برم تهران ...
    من باید تکلیفم رو روشن کنم , اینطوری بی خبر داره جونم تموم می شه ... بذار برم ...
    غلامرضا فکری کرد و گفت : آخه چطوری بریم ؟ من کار دارم , هنوز درست محصول رو جمع نکردم ...
    گوهر گفت : راست میگه , غلط کردن اومدن اسم دختر ما رو سر زبون انداختن ... اونا هم باید تقاص پس بدن ...
    شما برین , من و فریدون و ممدعلی هستیم ... خودم حواسم به همه چیز هست ...
    غلامرضا نگاهی به اسماعیل کرد و گفت : یک مرد هم که داریم ...
    اسد گفت : منم هستم بابا , خیالت راحت باشه ... شما برو ...


    دوباره صبح زود مریم و غلامرضا با وانت رضا رفتن تا نزدیک ترین شهر و از اونجا با اتوبوس , راهی تهران شدن ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان