خانه
95.8K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۷:۲۵   ۱۳۹۶/۱۰/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سیزدهم

    بخش سوم




    نسرین پرسید  : مریم جون , تو چطوری شد اومدی اینجا ؟ با خودت چی فکر می کردی ؟ ...
    قبل از اینکه مریم بتونه جواب نسرین رو بده , دوباره ندا در حالی که یک ابروش رو طبق عادت داده بالا , با تمسخر پرسید : سواد داری ؟
    و باز قبل از اینکه اون جواب بده , نصرت پرسید : تو روستاتون حموم هست ؟ ...
    مریم چشم هاشو تنگ کرد و با یک نگاه عاقل اندر سفیه به صورتش زل زد ... داشت فکر می کرد چطوری از دست اونا فرار کنه و جوابشون رو چی بده ؟
    آدمی نبود که تا اون موقع از کسی خورده باشه ...
    با اینکه یکم گیج شده بود اما باید جواب می داد و این بار در جواب نصرت به جای اینکه از خودش دفاع کنه , نعل وارونه زد ...
    خیلی جدی همون طور که بهش زل زده بود , گفت : من بی سوادم .. حموم نداریم , سالی یک بار می ریم تو رودخونه شنا می کنیم تا تمیز بشیم ...
    بعد تمام سال سرمونو می بریم زیر سینه ی گاوها و شیر می خوریم و سالی یک بار غذا درست می کنیم و شب ها با گوسفند هامون یک جا می خوابیم ...
    سوال دیگه ندارین من برم ؟ ...
    پری خانم متوجه بود که چقدر مریم ناراحت شده , گفت : مریم جون فدات بشم مادر , بچه ها منظوری ندارن ... خوب تو رو تازه دیدن , می خوان باهات آشنا بشن ... تو ناراحت نشو عزیزم ...
    نهال گفت : ایول الله , خوشم اومد ... جواب دندون شکن ...
    در حالی که نسرین و نهال می خندیدن و اونو تشویق می کردن , نصرت و ندا دلخور شده بودن و مریم قبل از اینکه اونا ضد حمله رو بزنن , از جاش بلند شد و رفت تو دستشویی ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان