خانه
95.8K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۶:۵۴   ۱۳۹۶/۱۰/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت چهاردهم

    بخش پنجم



    مریم در حالی که به پری خانم نگاه می کرد , گفت : مرسی , لطف دارین ...

    و رفت به اتاق امین ...
    صدای نصرت رو شنید که به نهال گفت : همش تقصیر توست , این طوری امین دیگه ولش نمی کنه ...

    مریم اهمیتی نداد ... آهسته در اتاق رو باز کرد و رفت کنار تخت نشست ... به صورت امین خیره شد ...
    انگشتشو گرفت لای موهای اون که بلند شده بود تا روی شونه هاش ... کمی خم شد ... یک مرتبه امین دست انداخت گردنش و اونو کشید روی سینه اش و گفت : تو به چه حقی خودتو اینطور خوشگل کردی ؟ دلت برای من نمی سوزه که این همه عاشق توام ؟ می خوای عاشق ترم کنی ؟ نمیگی من پا ندارم دنبالت بیام ؟ ...
    مریم گفت : نه , نمی سوزه ... می خوام از عشق من پا در بیاری ... می خوام از جات بلند بشی و زندگی کنی ...
    اومدم قبل از اینکه دوباره پات درد بگیره , برات ماساژ بدم ... از این به بعد خودم این کارو می کنم ...


    یدالله خان بعد از چهار روز , در میون نگرانی همه برگشت ...
    سفرش طولانی شده بود و وقتی وارد خونه شد , اولین چیزی که پرسید این بود : مریم کو ؟ کسی ناراحتش نکرده که ؟ 
    مریم چادرشو سرش کرد و دوید تو حیاط ... اون مشتاق شنیدن حال خانواده اش بود ولی یدالله خان گفت : دخترم , خوبی بابا ؟ اینجا بهت سخت نگذشت که ؟
    پری خانم خوب به مریم رسیدی ؟
    مریم گفت : مرسی آقا جون ... بله , همه چیز خوبه ... بابام و مامانم خوب بودن ؟ ... بابام نگفت کی میاد ؟
    یدالله خان در حالی که می رفت تو اتاق و همه دنبالش بودن , گفت : عقب ماشین آقا غلامرضا کلی چیز گذاشته , برین بیارین ...
    تو با من بیا مریم , برات مژده دارم ... به زودی میان تا عقد تو و امین رو رسمی کنیم ... من ازشون خواستم ... دیگه وقتشه ...
    نصرت نگاهی از روی غیظ به مریم کرد و گفت : خوب بلدی چابلوسی کنی ...
    نصرت و نهال و پری خانم رفتن تا دستور یدالله خان رو انجام بدن ...
    ولی نصرت از حسادت بغض کرده بود ... تو تمام عمرش ندیده بود که آقا جونش با کسی اینطوری رفتار کنه ...
    همین طور تو گوش پری خانم غر می زد : خوبه والله ... خوبه که یک دختر دهاتی بیشتر نیست و عقل مردای این خونه رو برده ... اینا جادو جنبل بلدن ...
    باید یک فکر بکنیم وگرنه بیخ ریش ما بسته می شه ...
    نمی دونم به دلم افتاده این دختر شگون نداره , ندیدی همون اول کاری امین چی شد ... اصلا ازش خوشم نمیاد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان