خانه
95.1K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۰۱:۳۰   ۱۳۹۶/۱۰/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت شانزدهم

    بخش چهارم



    امین دندون هاشو با غیظ به هم فشار داد و با وجود دردی که داشت , پای مصنوعی رو وصل کرد و لباس پوشید و به مریم گفت : صورت واقعی آقا جون رو دیدی ؟ حالا فهمیدی من چی میگم ؟ دیدی بالاخره کاری رو که دوست نداشتم و ازش فرار می کردم باید انجام بدم ؟ ...
    همیشه از همین روز می ترسیدم که کنار آقام کار کنم و تمام روز اون دستور بده و من انجام بدم ...
    من کار تدریس رو دوست دارم و می خوام برم دنبال اون کار ... پیشش نمی مونم یعنی نمی تونم تحمل کنم رفتار توهین آمیزش رو ...
    الان اگر دست رد به سینه ی آقام بزنم , هیچ کاری از دستم بر نمیاد بکنم ...
    مریم با یک لبخند گفت : چرا , تو می تونی ... البته نه الان ولی با هم برنامه ریزی می کنیم یک کار درست و حساب راه می ندازیم ... دنیا که آخر نشده , تازه اول راهیم ...
    عجله نکن ... برو تو این کار مهارت پیدا کن , شاید یک روز به دردت خورد ...

    امین خم شد و اونو بوسید و گفت : آره , همین کارو می کنم ... من فرش فروش نیستم ... دوست ندارم ...
    مریم دوید و قبل از اینکه اونا از خونه برن , دو تا ساندویج نون و پنیر و گردو  کرد تو یک کیسه ی پلاستکی و داد دست امین ...
    یدالله خان خندید و گفت : نمی خواد دخترم ... اونجا همه چیز هست , می خوره ... نترس ...
    اینقدر این امین آقای ما رو لوس نکن , بعدا از عهده اش بر نمیای ... نگی نگفتی ...
    پری خانم گفت : حالا من شما رو لوس کردم چیزی شد ؟ ...
    یدالله خان بدون اینکه به پشت سرش نگاه کنه , رفت و امین در حالی که هنوز چوب دستی زیر بغلش بود دنبالش ...
    پشت سر اونا نهال هم رفت مدرسه ...
    مریم گفت : مامان اجازه بدین من ناهار درست کنم ...
    پری خانم سرشو تکون داد و گفت : نه مادر , نمی خواد ... نسرین و ندا هم میان جمعیت زیاد میشه ، از عهده ی تو بر نمیاد ...
    مریم گفت : می تونین بهم اعتماد کنین ... خواهش می کنم شما امروز استراحت کنین ... این مدت خیلی خسته شدین ...
    نهال هم که رفته مدرسه ... شما بگو چی می خواستین درست کنین , من همون کارو می کنم ... فقط بشینین دستور بدین ...
    پری خانم نگاهی بهش کرد و گفت : عزیزم تو آخه هنوز عروسی , نباید کار کنی ...
    مریم مشغول شد و زیر لب گفت : نصرت نیاد , من هر کاری از دستم بر میاد انجام می دم ...
    بعد یک نیشگون خودشو گرفت و گفت : خیلی بدجنسی مریم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان