خانه
39.1K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۹:۱۲   ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت ششم

    بخش پنجم




    گفت : تماشا می کردم ... فاتحه خوندم ... تو چرا این کار رو کردی ؟
    اگر بدونی زنش و بچه هاش چطوری نگاهت می کردن ؟ همه داشتن از هم می پرسیدن این کیه ؟

    بیچاره زنش , درد خودشو فراموش کرده بود و هاج و واج مونده بود ...
    گفتم : خیلی عجیبه , این آقا خدابیامرز تو آژانس دم خونه ی ما کار می کرد  ... صبح ها منو می رسوند مهد ...
    می شناختمش .. صبر کن یک فاتحه بخونم براش ... مسعود کو ؟
    گفت : رفت پیش احمد , با جنازه بیاد ...
    تو همین جا بمون , قبر فرح خانم بغل همون آقاست ...
    من دوباره چند قدم به طرف مزار آقای خزاعی رفتم و در حالی که چشم هام گریون و دلی پر از غم برای فرح داشتم , از دور فاتحه خوندم و رفتم روی جدول کنار راه نشستم و منتظر شدم تا جنازه رو بیارن ...

    ولی بغضم بیشتر شد و سرمو گذاشتم روی زانوم و های های گریه کردم ...
    حدود یک ربع طول کشید که از دور پیداشون شد ...
    مسعود و بهزاد هم زیر تابوت رو گرفته بودن و میومدن ...

    دیگه قدرت حرکت نداشتم ... دستم رو گذاشتم روی دهنم و فشار دادم ... شاید مانع جیغ زدن خودم بشم ...

    واقعا لحظات بد و زجرآوری رو طی کردم ...

    تا خاکسپاری تموم شد , رمقی برام نمونده بود ...
    مسعود و بهزاد به محض اینکه مراسم تموم شد , منو با خودشون بردن تو ماشین و از اونجا دور کردن ...
    و به محض اینکه رسیدم خونه , قرص خوردم و خوابیدم ...
    اون روز اصلا سراغ احمد نرفتم ... در حالی که از دور می دیدم چطور حالش خرابه و گریه می کنه ...
    طوری که توجهی به کسی نداشت و از شدت ناراحتی با هیچکس حرف نمی زد ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان