خانه
38.6K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۳:۴۶   ۱۳۹۶/۱۲/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت دوازدهم

    بخش سوم




    بهزاد گفت : الان نیم ساعته داره با من حرف می زنه ... میگه اعصابم خورده و از اینکه دست روی تو دراز کرده , پشیمون شده ... می ترسه یک وقت دوباره تکرار بشه و اونم اینو نمی خواد ...

    گفتم : تو هم باور کردی ؟ ... یادآوردی می کنم اگر ایشون یادشون باشه , دو بار منو زد ... اگر می خواست پشیمون بشه , دفعه ی دومی وجود نداشت ... پس نتیجه می گیریم که وحشی و بی عقله و این کارا رو از رو حساب و کتاب کرده ...

    اون می خواست بره بهزاد جون , اینا رو بهانه کرده ...

    گفت : نه بابا , اگر باهاش حرف می زدنی می فهمیدی چقدر خرابه ...

    گفتم : آره , خبرش رو دارم ... اونقدر خرابه که صبح زود می ره حلیم می خره و با ذوق و شوق دور هم می خورن و یادش نمیاد گلنازی هم وجود داشته ... حالا ولش کن , گفتی قفل در رو عوض کردم ؟

    گفت : آره , گفتم ... خیلی ناراحت شده بود ... زنگ زده بود تو جواب ندادی , به من زنگ زد ... درمونده شده و ...

    گفتم : تو رو خدا بهزاد جان ازش حمایت نکن ... دروغ میگه , به من زنگ نزده ... دیگه  هم این حرفا روی من اثر نمی ذاره , چون کاری که نباید می کرد رو کرده ...
    گفت : گوش کن ... می گه یک چیزایی هست که نگفته , برای اونا ناراحته ...

    گفتم : خوب غلط کرده نگفته , می خواست بگه ... با این رفتار غیرانسانی و غیرعادلانه اش به من ثابت کرد که من آدم عوضی ای رو دوست داشتم و برای خودم بزرگش کردم ... بهش بگو نمی خوام دیگه ببینمش , هرگز ... هر کاری می خواد بکنه , بکنه ... نمی دونم می خواد طلاق بده , می خواد نده ... خودش می دونه ... من فقط نمی خوام ببینمش ...
    گفت : میگه بیشتر این کارو کردم که گلناز متوجه ی اشتباهش بشه ...

    گفتم : آهان ... پس من بچه ی دو ساله بودم و می خواست منو تنبیه کنه ؟ ... خیلی جالبه ... این دیگه نوبره که آدم حرف نزنه و بذار بره تا کاری کنه زنش مثل بَرده و کنیز از ترس تنبیه شدن هر چی اون گفت , گوش کنه ...

    بهش بگو من نیستم , آقا ... ازت نمی ترسم ... این جور تنبیه کردن مال آدم های کم عقل و بی مایه اس که به جای حرف زدن و مشکل رو حل کردن دنبال راهی برای خودنمایی هستن ... یا بهتر بگم زورگویی ...

    بهش بگو به کاهدون زدی , از این راه چیزی گیرت نمیاد ...
     
    بهزاد که مونده چی بگه , گفت : باشه , حالا کارم تموم شد میام یک سر بهت می زنم ...


    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان