خانه
380K

رمان ایرانی " گندم زارهای طلایی "

  • ۱۲:۰۱   ۱۳۹۶/۱۲/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    گندم زارهای طلایی 🌾🌾


    قسمت اول

    بخش چهارم



    من دنبال علی می گشتم تا خاموشش کنم ...

    همین طور که دیگ  آب دستم بود , به مردم نگاه می کردم ... ولی علی نبود ...

    آ سد حبیب الله , همسایه ما , مرتب داد می زد : بجنبین , آب بیارین ... الان باکش منفجر می شه ...

    و همه از ترس این انفجار , سخت در تلاش بودن ...
    بعد چشمم افتاد به علی که کنار دیوار , در حالی که سوخته بود , نشسته بود و همون طور مست , می گفت : عزیز خانم , به خاطر لیلا ماشین رو آتیش زدم ... زن من ... زن من ... این زن من , ماشین دوست نداره ...


    اونقدر خورده بود که حتی موقعیتی که پیش آورده بود رو درک نمی کرد ...
    اما همسایه ها , زن و مرد , می دویدن ...

    عزیز خانم همینطور که تو سر و کله ی خودش می زد , چشمش به من افتاد ...
    اومد جلو و یک تف محکم کرد تو صورتم و گفت : باز چیکاری کردی بچه ی منو به این حال و روز انداختی ؟ حالا ببین , این بار باهات کاری می کنم کارستون ... سلیطه ...
    جواب ندادم چون جرات نداشتم ... آب رو پاشیدم طرف ماشین و با سرعت برگشتم تو خونه و رفتم تو اتاقم و درو بستم ... گریه ام گرفت و گفتم : خانجان کجایی ؟ چیکار کنم ؟ حالا عزیز خانم منو می کشه ...


    یکم موندم ولی با یک تصمیم عجولانه از ترس , چادرم رو برداشتم و سرم کردم ... دو تا ده شاهی داشتم , اونا رو بستم گوشه ی چهارقدم و هولکی از خونه زدم بیرون ...
    کسی به کسی نبود ... علی رو دو تا مرد برده بودن تا سوختگیشو درمون کنن ...

    صداش رو می شنیدم که لیلا , لیلا می کرد ...
    از کنار جمعیت و ماشینی که می سوخت , رد شدم ...

    یکم آهسته رفتم تا سر کوچه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان